همین اول صبح حالم داشت بد میشد و یه عالمه غصه میخواست بریزه تو دلم ولی صدای نماز خوندن مامانم آرومم کرد
و یادم آورد که خیلی چیزا دارم که باید قدرشون را بدونم
بیخیال نداشته ها
بازی که تو گوشی داشتم باز نمیشه حوصله دانلود بازی جدید ندارم
آدامس هم ندارم
به شدت دلم سیگار میخواد
تلگرام و اینستاگرام و توییتر را بالا پایین کردم و خبری نبود
از تو کوچه صدای دزدگیر اومد رفتم سر پنجره که وسط این بیخوابی حداقل دزد بگیرم که اونجا هم خبری نبود
فقط صدای بارون دلخوشی این شب زنده داری شده
از اون شبا بود که از خستگی خوابم نبرد
بی خواب که بودم فریدون فروغی هم گوش میدم که پاک خواب از سرم بپره
"دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری "
و این منم زنی عاشق در آستانه بهار
شهرداری یه کار اداری دارم
آقایون تشریف بردند ناهار و نماز
نشستم تو محوطه آفتاب عالیه باد تندی میاد یه دم جنبونک نشسته لب نیمکت
دلم میخواد تا شب اینجا بشینم
دلم غروب جمعه زاینده رود را میخواد تا در حد مرگ دلم بگیره و زار بزنم
دل درد شدید پریودی دارم
کارهای خونه تکونی داغونم کرده و بدنم درد میکنه
به شدت خوابم میاد
حال و حوصله و اعصاب ندارم
زنگ بعد با اولیا جلسه دارم
زنگ تفریح باید با همکارا مسابقه شطرنج بدم
شبم مهمون دارم
خونه زندگیم هم بهم ریخته است
خرید هم باید برم
مرگ که نه ولی دوست دارم چند ساعتی از روزگار محو بشم
تا همین چند دقیقه قبل حالم خیلی خوب بود فقط بی نهایت خسته و کوفته بودم ولی حال بد ناگهانی میاد مثل یک طوفان
بغض میکنم بی حوصله میشم دلم آهنگ غمگین میخواد و چیزایی که نباید یادم بیفته میاد
یه وقتایی فکر میکنم همه چی درست شد ولی واقعیت اینه که نمیتونم فراموش کنم
چطوری میشه بیست سال ازعمرم را دور بریزم
تو این هوای آفتابی و سرد روحم رفته چهارباغ بالا قدم میزنه
دارم رادیو چهرازی گوش میدم
صدای کلاغ حواسمو پرت میکنه میرم پشت پنجره ببینم چرا کلاغ این وقت شب غار غار میکنه
صدای کلاغ از تو هدفون میاد
یه حالی هست که فکر میکنی بدتر از این نمیشه
هیچی خوشحال یا ناراحتت نمیکنه
هیچ کسی را تو این دنیا دوست نداری
هیچ انگیزه و هدفی نداری
تو همین حال آفتاب هم کم رنگ میشه و انگار عصر پاییز شده
تو این حال فقط باید مُرد
احساس هست ولی کم است
میرم تلگرام حوصله کسی را ندارم
میرم اینستاگرام عکسها دیر بازمیشه میبندم میام بیرون
میخوام کتاب جدید شروع کنم نمی تونم انتخاب کنم
تلویزیون را روشن میکنم میزنم کانال مستند یه مستند درباره نگاتیو و لابراتوارهای فیلمسازی, صدا را کم میکنم
تلفن زنگ میخوره شماره دوستم را میبینم حوصله حرف زدن ندارم یه بالش میزارم رو تلفن که صداشو نشنوم
هیچ آهنگی نمیتونم گوش بدم
یاد مزرعه ام میفتم
عصر جمعه خاکستری سبز میشه
باید گندم ها را درو کنم و شیر گاوها را بدوشم و پشم گوسفندم را بچینم.
شاید هیچ وقت در دنیای واقعی نتونم کشاورزی کنم یا به گاو و گوسفند نزدیک بشم ولی مطمئنا بودن تو همچین فضایی میتونه حالمو خوب کنه
از خودم راضیم
دلم میخواد همین جا سر کلاس رژ بزنم
فقط خودم و خودم
تا دیروز همش روی سر و کله هم بودند
از سر و صداشون کلافه شده بودم
حالا یکیشون این طرف پنجره
و یکی دیگه اون طرف نشسته
ساکت و بهم پشت کردند
دلم گرفت
حالم از این دنیا بهم میخوره
یکی از قانونهای نانوشته ام که میگه:
" کارهای یواشکی بهترین خاطرات را میسازند "
را چند جا خوندم
نانوشته ای که همه جا نوشته شده!
گریه تو اوج شادی
قهر در اوج عشق
بوسیدن تو اوج نفرت
بندری گوش دادن در اوج دلتنگی
یه چیزیم میشه