بالاخره خواهد آمد، آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینهام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم
شاملو
دوستم داشته باش
از رفتن بمان
دستت را به من بده،
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش
نزار قبانی
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههایت
ترا ز جرگهی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
حسین منزوی
تو معلم من بودی ! تمام روزهایی که دوستت داشتم و تمام ثانیه هایی که دوستم داشتی. تمام لحظاتی که عاشقانه کنارم بودی و عاقلانه به من درسِ زیستن می دادی.
من تشنه ی حرف های شیرین تو بودم و تو ؛
داشتی از من ، آدم بهتری می ساختی .از میان صد و بیست و چهار هزار و یک پیامبر ، تو عاشق ترینشان بودی ، و رسالت تو ؛تولد منی دیگر از من بود ...
نرگس صرافیان
صبح، بدون تو
ظهر، بدون تو
عصر، بدون تو
شب اما پُر است از "تو"،
از خاطرات تو..
این روالِ هر روزه زندگی من بود!
علی سید صالحی
گفت:«اگر دوزخ مرا بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزم ، از بهر آنکه عشقْ ، خود ، او را صد بار سوخته است». سائلی گفت:« اگر آن عاشق را جُرم بسیار بُوَد ، او را نسوزی؟» گفت:«نِیْ که آن جُرم به اختیار نبوده باشد،که کار عاشقان اضطراری بُوَد نه اختیاری».
تذکره الاولیا
پیش آمده هیچ وقت
پیشانی ات بلند باشد
بختت بلند تر؟
و مردی بلند بلند
بگوید "دوستت دارم"!؟
باید پیش آمده باشد
تا خیال نکنی زن بودنت
بر بادهای بیابان شده شاید
پیش آمده باید باشد
تا انتقام خودت را از خودت نگیری
و به خوردِ خودت ندهی بیخود
که چه بهتر که "می توانم زن تنهای مستقلی باشم"!
و هیچ زنی پای این دروغ را امضا نمی کند
مگر آنکه پیش نیامده باشد!
مهدیه لطیفی
_ تنها زندگى مىکنى ؟
+ نه، یادِ کسى با من است ...
چه کسى میتواند تنها زندگى کند
منیرو روانىپور
کولی کنار آتش
پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده!
پشت سر هر آنچه که دوستش میداری، پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه میکند. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه میدهد که عاشقی کنی، تماشایت میکند و میگذارد که شادمان باشی.
اما هر چه که در عشق ثابت قدمتر شوی، خدا با تو سختگیرتر میشود. هر قدر که در عاشقی عمیقتر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت نابتر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشقهای پاک و عمیق و ناب و زیبا نمیگذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند. پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق بر میداری، خدا هم گامی در غیرت بر میدارد. تو عاشق تر میشوی و خدا غیورتر و آنگاه که گمان میکنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار میشود و خیالت را درهم میریزد و معشوقت را درهم میکوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمیگذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد. معشوقت میشکند و تو ناامید میشوی و نمیدانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است.
ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز. تو ناامید میشوی و گمان میکنی که عشق بیهودهترین کارهاست. و بر آنی که شکست خوردهای و خیال میکنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کردهای. اما خوب که نگاه کنی میبینی حتی قطرهای از عشقت، حتی قطرهای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است. خدا به تو میگوید: مگر نمیدانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمدهای و برای من بود که این همه رنج بردهای و برای من بود که این همه عشق ورزیدهای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت میبخشم و از بینیازی نصیبی به تو میدهم و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانیاش کند
دکتر شیری