به پیرامون خویش بنگر
همه چیز در حال تغییر است
درست مثل یک رودخانه
که می رود و می رود
و بعد تو می خواهی که
به آن آویزان شوی؟
جسارت می خواهد
نزدیک شدن به افکار زنی که روزها
مردانه بازندگی میجنگد
اما شبها
بالشش از هق هق های زنانه
خیس است
چه چیز در این جهان،
غریبانه تر از زنی ست که
خودش را و تنهایی اش را
بغل می کند و می پوسد
اما حاضر نیست دیگر کسی را
دوست بدارد
بی تو اما به چه حالی من از کوچه گذشتم
دلهای ما که بهم نزدیک باشد
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور
می ترسم
شاملو
آن روز که مُردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید
آنچه را که از اسمان
بر دل من مانده است
به اسمان بازگردانید
زمزمه جنگل وصدای ابشارها را
به جنگل و ابشار برگردانید
و اگر ستاره ای در دستهای من مانده است
آن را به آسمان باز فرستید
و آن گاه تن من را به زمین باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی بسپارید
و سپس به اهستگی از من دور شوید
تا هرگز از رفت و امد شما با خبر نباشم
بیژن جلالی
بدترین قسمت زندگی انتظار کشیدن است
و بهترین قسمت زندگی داشتن کسیست که
ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد
ریچارد باخ
تا می خواهم شعله ور شوم
می وزد و خاموشم می کند
عشق تو به باد می ماند
شعله ور که می شوم
می وزد و شعله ور ترم می کند
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد
که خودت انگشت به دهان می مانی
گاهی دلتنگی هایی داری
که فقط باید فریادشان بزنی
اما سکوت می کنی ...
گاهی ..!!
پشیمانی از کرده و ناکرده ات ...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری
انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که ...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری
و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...
که می شناسی بنشینی و "فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود ....
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
حافظ
و مهم نیست پُل ها را از کدام سوی رودِ بزرگ بنا می کنند
ما به آب خواهیم زد
ما از پرده های تودرتویِ این تقدیر ِ مزخرف
عبور خواهیم کرد.
سید علی صالحی
و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار
زیرا که مقدمه همه چیزها است
که هرکه را اندیشه درست شد
بعد از آن هرچه بر وی برود
از افعال و احوال
همه درست بود.
بعد از طوفان
باید شعری تازه گفت
آهنگی تازه نواخت
باید در چوبی این باغ ها را
که در رویاهای مان شکل گرفته اند
رو به شهر باز کرد
باید همه چیز را از نو ساخت
هیچ بادی لانه ی پرندگان را
دوباره سر جایش نمیگذارد
رسول یونان
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
فلسفه ی اصلی ام در زندگی اجتناب از آدمها تا جای ممکن بود.
هرچه کمتر ادم میدیدم، حالم بهتر بود!
هیچ چیز به اندازه عشقی که هدف معینی نداشته باشد فرساینده نیست
هر چیزتحمل پذیر است
مگر احساس خلاء
رومن رولان