کاش الان بچه کوچیک داشتم السون ولسون حمید جبلی را میذاشتم و بچگونه براش می خوندم
«السون ولسون خدا گلمو بخندون »
یه دختر بچه 10 ساله بودم از تو جامدادی ببری خودم مداد سیاهم را در میاوردم و تند تند محیط مساحت ها را حساب میکردم
همین جوری که جلو بخاری دراز کشیدم مرگ خاموش بیاد سراغم و دیگه هیچ وقت بیدار نشم
فراموش میکردیم
عشق
,غم,
شکست
کینه
و هر چی که گذشته
اسفند بود
249 روز دیگه مونده
فریزر از زندگیم حذف میشد
یه گنجشک پشت پنجره کلاسم جیک جیک میکرد
سلولهای گندیده ی تنم را
میتونستم از خودم جدا کنم
یه جوجه ماشینی فسفری بودم
و گربه منو میخورد
تو هر کاری
تو زندگیم
اینقدر سماجت
به خرج داده بودم
فقط یک نفر بود
اول و آخر
برای همیشه
دل مردم هم
می لرزید