دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1193

از افتخاراتم اینه که شب افتتاحیه یه فست اونجا بودم، 

شبی که بعد از چند ساعت سفر و طی کردن جاده 

وقتی رسیدیم تهران ماشین پنچر شد 

نمیتونستم تا خونه صبر کنم   

با اون سر و وضع بهم ریخته و کفشای گلی 

رفتم داخل و با خجالت و عجله سراغ دستشویی را گرفتم

بعد که اومدم بیرون متوجه وضعیت غیرعادی اونجا شدم و یه آقا 

با خوشرویی بهم خوش آمد گفت و اعلام کرد که افتتاحیه دارند 

منم نفهمیدم چطور خودمو از اون وضعیت نجات دادم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد