دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

69

دیوونه دلم برات تنگ میشه

زندگی را جدی نگیر

68

این چند روز انگار یکی داره تو دلم رخت میشوره و این آهنگو میخونه

"آی سیاه زنگی دلمو نکن خون آی تو رفتی کجا من از تو مجنون"

بعد این همه سال چه جوری این آهنگ مسخره تو مغزم اومده بالا نمیدونم

منتظرم رختشویخانه دلم زودتر تعطیل بشه

(خودم میدونم  شعر اشتباهه)

67

چرا همه رفته بودناشونو میزارن تو پاییز؟

چرا تو پاییز هیشکی بر نمیگرده؟

رادیو چهرازی

66

یکی شوهر داره ولی نداره

یکی شوهر نداره ولی داره

یکی دوست دختر داره میگه متاهلم

یکی دو تا زن داره و میگه مجردم

دیوونه خونه ای شده این شهر

65

یکی ازتفریحاتم این شده که مردهای اطرافم را با ناشناخته ها مقایسه میکنم و چقدر عجیب و خنده دار که تفاوت زیادی بین مرد پنجاه ساله و پسردوازده ساله نیست 


64

هایده گوش میدم و به اصفهان فکر میکنم

و یه دنیا انرژی خوب میگیرم

63

سیب گاززدن یه جور بیخیالی لحظه ای میاره که عاشقشم


62

کسی که تو دل آدم بمیره

با  بخشش و گذشت و فراموشی زنده نمیشه

61

خوابالو چشمامو باز میکنم و پیام را میخونم

چند بار

چرا نمیفهمم

 یعنی چی

چه ربطی داره

عصبانی میشم

چند ساعت بعد دارم کتاب میخونم

همون متن و جملات!

چقدر مزه داد


60

پاییز داره تند تند میره جلو 

بهش نمیرسم

59

 ذوق زده بیدار شدم

آخ جون هوا ابریه 

جمعه ابری بارونی

صبحونه نخورده میشینم سر پلنر

و تا ساعت 9 تمومش میکنم

انگار زلزله اومده 

باید اول خونه را مرتب کنم بعد صبحونه بخورم

کارا بالاخره تموم میشه 

باید تعمیرکار بیارم برای نصب و سرویس بخاری 

کارهایی که مرد خونه با کلی غر و منت انجام میده 

و در نهایت به شکل افتضاحی مثلا انجام میشه

با چند ده هزار تومان انجام میشه نه خیلی خوب ولی بهتر از مورد اول

باید برم خرید

برای فوتبال تخمه ندارم 

فیلم قصه ها هم اومده 

یادم باشه بگیرم

ماشین لباسشویی را روشن میکنم

ناهار تخم مرغ آبپز میخورم با سس فرانسوی و پیاز و لیمو

چرا از تنهایی لذت نبرم

ظهرهای جمعه نباید خوابید

چون وقتی بیدار میشی انگار از بهشت افتادی وسط جهنم

پیامی میفرستم

باید حرف زد

باید دوباره شروع کرد

نباید جای پشیمونی گذاشت 

فوتبال شروع شده

گردو چرا نمیای حوصله ام سر رفته

باید فوتبال را خوب ببینم تا فردا از ناشناخته ها کم نیارم

همچنان سکوت 

شام امشب و ناهار فردا را بپزم

خورش به باید شیرین باشه 

اصلا همه چی باید شیرین باشه 

هرچقدر تو آینه نگاه کنی اون جوش فرو نمیره 

خانممون اینا را نگفته بود

خب حالا من گفتم و تو باید یاد بگیری

"من او را دوست داشتم"

کتاب خوبی بود

میشد همه لحظه ها را تصور کرد 

به حال و هوای امروزم میخورد 

خرمالوها هم دو نفره شده 

امشب زود بخوابیم 

بازم غروب جمعه شد و 

یاد جلفا افتادم

 جمعه تو خونه باشم چقدر وقت زیاد میارم

خونه مرتبه 

بخاری نصب شده 

لباسها داره خشک میشه 

صفحات آخر کتابم

سرماخوردگی مامان بهتر شده 

 تمرینهای ریاضی حل شد

کف پاهامو چرب کردم

پرسپولیس نباخت

عصر جمعه گم شد

حرفامو زدم

و احساسم را گفتم

دوباره بارون گرفت

58

دیدن کویر و جنگل و آبشارو کوه

رفتن به سینما یا موزه

پیاده روی زیر باران 

کافه نشینی با یک دوست

ناهار خوردن عشقولانه 

امروزهیچی دلم نمیخواد

فقط دلم میخواد با خودم تو خونه باشم 

چقدر دلم برای خودم تنگ شده بود

57

از وقتی خرمالوها مزه آب گرفت

دیگه پاییز, پاییزنشد

56

خدایا ما را از شر دروغ نجات بده

آمین

55

راننده نیسان آبی را دیدی 

پشت فرمان عربده میکشید و آواز میخوند

زندگی را جدی نگیر

54

عکس یک پسربچه بود که توی یک فیلم که اسمش و موضوعش یادم نیست بازی میکرد

عکس را گذاشته بودم روی کتابخونه اتاقمون تو خوابگاه شاید هم دوست داشتم این کار را بکنم 

ولی یک سیب قرمز که روی کتابخونه گذاشته بودم اینو مطمئنم

حالا سیب به پسر بچه ربطی نداشت

عکس بچه را میدیدم و آرزو میکردم مادر یک بچه بشم و بعد پدرش بمیره یا دود بشه بره هوا یا من مریم مقدس باشم 

هر چی

 پدری نباشه ولی بچه باشه

دختر و پسرش فرقی نداشت

53

چقدر این حمیدرضا منو یاد تو میندازه

52

خودت را در آغوش بگیر و با خدایت رازو نیاز کن


51

ظهر خوابشون را دیدم

گم شده بودم و بابایی منو صدا میزد و من گریه میکردم

نمیدونم از خوشحالی بود که یک آشنا دیده بودم یا شاید میدونستم که مرده و ازناراحتی بود

یک رودخانه خشک شده و چند تا پل خرابه و یک پل فلزی که از دور پیدا بود 

گفتم باید برم روی اون پل تا راه را پیدا کنم 

با سردرد وحشتناک از خواب بیدار شدم 

پیامی که منتظرش بودم رسید 

دلم یک دل شد و

برای همیشه رفت 

با یک دوست صمیمی و قدیمی هم گپی زدم 

و مهربونیش دلگرمم کرد

و در نهایت مامانی زنگ زد 

باورم نمیشد 

شاید حس بدم تو خواب را حس کرده بود

خواست به خونه اش برم

و همدیگر را ببینیم

ازش تشکر کردم 

ولی واقعا برنامه ای برای رفتن به اونجا ندارم

کاش بابایی زنده بود

50

خاطره های کم رنگی میتونم از گوشه و کنار این شهر پیدا کنم 

 تهران برایم  کم خاطره ترین شهر دنیاست

49

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

48

لحظه هایی تو زندگی هست که سیاهه

عصر پنج شنبه پاییزی

صبح جمعه مهر

ظهر یک شنبه فروردین

غروب جمعه آذر

عصر سه شنبه تیر

صبح شنبه مرداد

یا سه شنبه ای در ماه مهر 

تو هر کدوم از این روزها

ممکنه عشقی تموم شده باشه 

یا عمری

یا زندگی مشترکی 

یا دوستی

یا دیوار اعتماد  خراب شده باشه

رد این نقطه های سیاه بعضی وقتا خیلی پررنگ میشه

47

شمعهایی که کودکانه بی نیاز و حاجت روشن میکردیم

برای بیخبری ما از سرنوشت و غم روزگاراشک میریختند

46

قایم موشک بازیاشو میبینی؟

زندگی را جدی نگیر

45

ببخش ولی فراموش نکن

نمیدونم

44

رنگ چشمهایش

رنگ موهایش

فاصله ی دندانهایش

که شباهت داره هیچ

مثل من دراز میکشه دستشو میزاره زیر سرش

و بازی میکنه