دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2046

نمیدونم رو چه اساسی ولی مشخص شده بود که ما خواهر و برادریم

من از خوشحالی دیوونه شده بودم از فکر اینکه دیگه ازم دور نمیشی

با هم رفتیم تو یه پاساژ تو خرید بکنی 

دستتم را دور دستت حلقه کرده بودم و صورتت را بوس میکردم 

فامیل و دوست و آشنا را میدیدم و با ذوق تو رو بهشون معرفی میکردم

خواب خوبی بود حالم را خوب کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد