دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2072

از وقتی ماشین پدرم میپیچید تو جاده فولادشهر قلبم تند میزد میدونستم یه روز خوب و پر از بازی و شیطونی منتظرمه 

اگه دسته جمعی بودیم که دیگه دنیا را بهم میدادن 

فولادشهر زرین شهر باغبادران و زاینده رود عزیزم 

چند سال بعد فولادشهر برام معنی دیگه ای پیدا کرد 

شد شهر معشوق 

و امروز بعد از 30 سال همون جاده و حسرت خاطرات کودکی و پدرم و عشقی که عمرم به خاطرش رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد