دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2726

اینکه مامانم حتی از مشکلات همکارهای خواهرام خبر داره و ریز به ریز تعریف می کنه ولی هر روز از من می پرسه تو چرا نرفتی مدرسه و من باید جواب بدم که مامان گفتم که فلان روز باید برم و دوباره از اول ... دیگه عادی شده 

قبلا می ترسیدم و فکر می کردم آلزایمر مامان شدید  شده تا کم کم حساس شدم به ماجرا و دیدم مامان فقط حرف های منو فراموش می کنه چون گوش نمیده و شاید حق داره چون  من بی حوصله و به زور تعریف می کنم و شاید بی حوصله تعریف می کنم چون می دونم گوش نمیده یا هر چی 

فقط می دونم مامان آلزایمر نداره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد