خب روز را شروع میکنم
فعلا نه عاشقم نه استرس دارم
فقط خسته و خوابالو هستم
شایدم شروع نکردم و خوابیدم
روز هفدهم و روز دوم
خیلی سعی میکنم به فال اعتقاد نداشته باشم ولی نمیشه چون خیلی وقتا درست در میاد
فال این هفته ام گفته بود حواسم به حسم و چیزایی که بهم الهام میشه باشه به خصوص صبح یک شنبه
خب من تصورات دیگه ای داشتم ولی امروز با کلنجار رفتن با نقشه و یه فکر جدید تونستم یه مسیر هیجان انگیز برای یه سفر پیدا کنم که به اندازه همون تصوراتم حالمو خوب کرد
البته شاید تا عید فرصت نشه که این سفر را برم
چون شماره این پست رنده دوست داشتم یه متن عاشقانه بنویسم ولی مجبورم از نگرانیام بنویسم
کولرمون یه بویی میده و انگار داره میسوزه
آخر یه تور یه بازی کردیم اینجوری بودکه بدون اسم و مشخصات هر همسفر و لیدررا توصیف میکردیم و بعد کاغذها خونده میشد
من جلوی اتوبوس نشسته بودم و برای یکی از لیدرها نوشتم خالی بند چون یک داستان افسانه ای از غیب شدن یک نفر تعریف میکرد و اصرار داشت واقعیته
بعدکه کاغذا خونده شد 2 نفر دیگه هم دربارش نوشته بودند
خا لی بند!
خیلی هم بدش اومد
الان بیخوابی زد به سرم
داشتم تو تلگرام میچرخیدم یک کانال گردشگری خلوت را باز کردم و دو تا پستش که درباره یک درخت و یک کوه عجیب بودبه نظرم الکی اومد
داشتم فکر میکردم اینو از کجا پیدا کرده بودم یهو یادم اومد این کانال همون لیدر خالی بنده اس
چاق میشم خونه تکونی میکنم
افسرده میشم خونه نکونی میکنم
عصبی میشم خونه تکونی میکنم
حالا برای کنترل استرسم خونه تکونی کردم
نتیجه خوب بود فقط آخر شب خستگی و استرس تبدیل شد به غم و دلتنگی
روز اول استرس
درسته اون موقع نتونستم دانشجوی خوبی براش باشم ولی انگار قراره جبران کنم
ازم خواست استرسم را کنترل کنم و شفاف و روشن براش بگم چکار میکنم
و میدونم اینقدر باهوشه که نمیشه گولش زد
پس خودمم گول نمیزنم و برای کنترل استرسم 21 روز را شروع میکنم
البته همین الان که دارم مینویسم اون رقم بزرگی که امروز هزینه کردم میاد جلوی چشمم و یه دنیا استرس میریزه تو دلم ولی چاره ای نیست
خب از همین الان شروع میکنم
1)بیکارنباشم چون تو بیکاری ذهنم فعال میشه
2)حرکات تنفسی یوگا
3)انجام کارای عقب افتاده
4)کتاب خوندن
5)فیلم دیدن
6)موزیک آرمش بخش
7)ذکر گفتن
8)فکر نکردن به گذشته
9)فکر نکردن به آدمها
10)دسته بندی عکسام و کلا فنگ شویی
11)فکر منفی ممنوع
12)دیگه چیزی یادم نمیاد
این لیست عالیه ولی میدونم اگه عمل نکنم استاد متوجه میشه
پس جدی شروع میکنم
روز اول 21 روز استرس
فال حافظ امروزم
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرخ
تعبیر: آنقدر در حال و هوای یار به وصال فکر کرده ای که زندگی را فراموش کرده و تمام سختی ها را به جان خریده ای. دل . دیده ات را با گریه به تاراج داده دیگر اشکی باقی نمانده است. هر چه مقدر و قسمت باشد همان می شود. امیدت را هیچ وقت از دست نده چون خداوند ارحم و الراحمین است
خنده داره که دیگه با دیدن عکس میوه هوس میکنم و لی نسبت به غذا خیلی بی تفاوت شدم
حالا که آخر تابستون شده عذاب وجدان گرفتم با وجود این همه میوه چرا خام گیاهخواری نکردم
هنوز فرصت هست
از این به بعدیا یه وعده پختنی میخورم یا اصلا نمیخورم و فقط میوه میخورم
البته نان سنگک و پنیر برای من عنصر حیاتی حساب میشن پس هر وقت دلم خواست میخورم
مستاجر جدید میخواد صمیمی بشه و تجربه بهم ثابت کرده صمیمیت با مستاجر جزدردسر هیچی نداره
صدای در خونه اش اومد و منم داشتم با تلفن حرف میزدم و حتما صدای منو شنیده بود
چند دقیقه بعد میخواست بره بیرون و زنگ آپارتمان را زد
تلفن من تموم شده بود و خونه سکوت بود و منم در را باز نکردم
اونم رفت
خودم میدونم این کار نهایت بیشعوریه ولی برای پیشگیری لز مشکلات بعدی چاره ای نیست
یادداشتهای اسفند را خوندم و چقدر دلم برای خودم سوخت
اون روزا فکر میکردم دیگه هیچ وقت حالم خوب نمیشه
8 ماه گریه و جنگ و دعوا
تنها گناهم این بود که میخواستم یه زندگی از دست رفته را درست کنم
با اینکه میدونستم دارم تباه میشم ولی حاضر شده بودم از خودم و همه آرزوهام بگذرم و این همه زجر را تحمل کنم
روزهای سیاهی بود
الان که بهش فکر میکنم میبینم جنگ بین من و سرنوشتم بودکه به اشتباه میخواستم تغییرش بدم
خدا را هزاران بار شکر میکنم که تقدیرم را جور دیگه ای نوشته
در من کوچه ای است
که با تو در آن نگشته ام
سفری است
که با تو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی است
که با تو به سر نکرده ام
و عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته ام
افشین_یداللهی
کلی کار بی ربط دارم که فعلا هیچکدومشو نمیتونم انجام بدم پس تیزرای تاکسی جعفر پناهی را نگاه میکنم
روز شانزدهم
اون کی فاده تی دیما
رنگ اومید و بیما
خوانه تی فند و لیما
کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
دردنیای تو ساعت چند است
دلم میخواد گوشیمو خاموش کنم و چند روزبمیرم
اون شب زمان به بیست و چند سال قبل برگشته بود
با اینکه برای خودمم یکمی هیجان داشت ولی احساس و حرفاشو جدی نگرفتم
فکر میکردم برگرده سرخونه زندگیش همه چیو یادش میره و همینطور هم شد و دیگه کمتر ابراز احساست میکرد و وقتی که دید فکر من جای دیگه است دیگه همه چی تموم شد و خیالم راحت شد ولی بعد اون خواب لعنتی انگار همه چی میخواد یه جور دیگه پیش بره
دوست ندارم ناراحتش کنم
دوباره دارم دیوونه میشم خودت بهم احساس خوب بده
حیف این همه احساس
زیر آبی همه پیامها را میخونه ولی سال تا ماه چیزی نمینویسه
حالا دیشب یه کاره اومده میگه خواب دیده من و آقای فلانی رفتیم خونشون خیلی هم اصرار داره من بگم تعبیرش چیهِ
تعبیرش اینه که
سگ تو روح آدم دروغگو و متلک گوی حرف دربیار....
با مستاجر قبلی تصفیه کردم و با مستاجر جدید قرارداد بستم
طبق معمول خونه ویروونه است و تعمیرات داره
کلی با تعمیرکار چونه زدم شب بیاد شیرها و دستگیره ها را سرویس کنه
یه کارگر هم گرفتم و فعلا ظاهر خونه را تمیز کردم و تحویل دادم
و همه این کارا و جابجایی های پول و چونه زدن برای مبلغ اجاره و شرایط و ...را امروزتنهایی بدون هیچ کمک و پشتوانه انجام دادم
و حتی اندازه یه اس ام اس دلخوشی نداشتم
خواستم خستگی در کنم رفتم تلگرام و یه فیلم دیدم از بچه های امریکایی که پدرشون جنگ بوده و بعد مدت طولانی همدیگرو میدیدند
دیگه بغضم ترکید و آرزو کردم کاش فقط یک بار دیگه میتونستم پدرم را ببینم و های های گریه کردم و سبک شدم
مامانم میگه مگه تو کم فکرو خیال داری همینا باعث میشه اعصابت بهم بریزه
دلم میخواد بهش بگم مامانم خیلی فکر و خیالهای دیگه هم هست که شما خبر نداری
متنی که میخواستم برای خودم بفرستم و سیو کنم اشتباهی برای تو فرستادم
چه اشتباه خوبی
حرف دلم را زدم
امروز دیگه واقعا بداخلاق و افسرده بوذم و هر چی تلاش میکردم لبخندم نمیومد ولی الان تو آسمونم
روز دوازدهم
به خاطر مشکلاتم و با عادتهایی که قبلا داشتم باید نگران و غمگین میبودم
هستم ولی با درصد خیلی خیلی کمتر
روز یازدهم
_چند تا لغت ایتالیایی یاد گرفتم
_چند بار ناراحت شدم ولی در خد چند ثانیه
_به....فکر کردم در حد چند دقیقه
دوستی ما مثل یک ساختمان قدیمی شده که شیشه هاش شکسته یه تیکه از سقفش ریخته و دیواراش ترک برداشته ولی ستونهاش محکم پابرجاست و هنوز با ارزشه و اصالت داره
نباید بزاریم آوار بشه
باید با عشق مرمتش کنیم