از صبح حداقل با ۸۰ نفر حرف زدم پیام دادم و گرفتم سلام احوال کردم و تماس تلفنی و پیامک و هیچ کدوم ازم نپرسیدند خودت چطوری؟
حتی مامانم هم که تماس تصویری گرفت میخواست آلوهایی که خشک کرده را نشونم بده
اینقدر این هفته خطا داشتم و دسته گل به آب دادم که دلم می خواد بمیرم و البته اینجا نمی نویسم تا فراموش بشه
نمی دونم چرا اینقدر گیج و حواس پرت شدم و باید یه تمرین اساسی برای تمرکز گرفتن داشته باشم
از حرص یهو دلپیچه و سردرد و حالت تهوع گرفتم
دیشب تو خواب منو بوسید سرچ کردم چند تا تعبیر داشت یکیش خواستگاری بود خندیدم و گوشی را انداختم کنار حالا همکارم پیام داده می پرسه متولد چه سالی هستی چرا تا حالا ازدواج نکردی اگه یه کیس خوب و فهمیده باشه چی و هی سربالا جوابش را دادم تا بیخیال شد و اصلا نخواستم جزییات را بدونم
چقدر از این لحظات که یکی برام کیس پیدا می کنه متنفرم
مرده شور خواب و تعبیرش هم ببرند
یه ویدئو از یه بچه بود که شباهت زیادی به بچه ی خواهرشوهر سابق داشت
بچه ای که به خاطر شغل مامانش زیاد پیش من بود و بهش انس گرفته بودم روزایی که می رفتم از مهد میاوردمش حس خوبی داشت و بچگی گردو برامزنده می شد نقاشیاشو نشون می داد و با هم بازی می کردیم
بچه ای که دیگه نمی بینمش
به وضعیت امروزم گفته میشه ...پیچ اون وقت الان دارم چیکار می کنم؟ mahjong بازی می کنم چون دیگه بریدم و باید یکمی آرامش بگیرم
میگه یکی میاد برای نصب ماهواره تو هم باش البته اون آشنایی که رسیور برام گرفته همراهش میاد و بالا سرش هست
مثلا منم نمی دونم اون آشنا دوست پسرشه و میگم باشه
همیشه وقتی تعمیرکار میاد دست و رو نشسته یه چادر مسخره سرم می کنم و صورتم هم سفت می گیرم و نهایت تلاشمو می کنم برای زشت و شلخته بودن حالا اگه اون شکلی باشم آبروم میره مرتب هم باشم
می فهمه که من فهمیدم
اگه قرار باشه عمر طولانی بکنم تحمل این زندگی تکراری چقدر حوصله سر بره
اول مهر تنها روزی هست که با خوشحالی میرم مدرسه و امسال اون لذت هم از دست رفت با این حال کاش هر سال مدارس تو شهریور باز بشه
این چند روز اینقدر درگیر بودم که یادم میره روزهای آخر شهریوره روزهایی که همیشه افسرده و داغونم هرچند الان هم حال خوشی ندارم ولی موضوع ناخوشی احوالم با هر سال فرق داره
پیام داده که یه شماره بدید که گزارش آزمایشم را بفرستم
بهش میگم عجله نکن سه شنبه میگم با عصبانیت عکس پروفایلشو باز می کنم ببینم کیه که گوش به حرف نمیده و بازم پیام شخصی میده
می بینم عرفانه و ناخودآگاه با صدای بچگانه میگم سلام عرفان و دلم میره براش عجیبه که بچه ها حس ما رو خوب می فهمند
کلاس چهارم که بود برای یه جشن یه سبیل بامزه درست کرده بود بهش گفتم بده باهاش عکس بگیرم و بعد اون دیگه هر موقع منو می دید سلام می کرد و یه بامزه بازی در می آوردو جالبه که معلمهای چهارم و پنجمش دوستش نداشتند ولی از نظر من یه بچه ی شیطون و شیرین بود
تا امسال که شاگردم شد ولی نمی بینمش و باید به عکس پروفایل ذوق کنم
نگرانی ام بی دلیل نبود بیست و چند سال تجربه را ریختم دور و امروز برای کلاس آنلاین مثل یه آدم گیج و خنگ رفتار کردم
همه ی همکارا هفته ی پیش اپلیکیشن جدید را امتحان کرده بودند و جزییاتش را می دونستند و نگو خبر داشتند چقدر آشغاله برای همین امروز که اینترنت و سایت هم یاری نمی کرد خونسرد نشسته بودن
منم خودم کار کرده بودم ولی تو مدرسه همه چی بهم ریخت هدست کار نمی کرد وبکم که با گوشی راه انداخته بودم با لپتاپ هماهنگ نمی شد و چندتامشکل دیگه
هنوز صدای بچه ها تو گوشم میاد که تو ادوبی هی جیغ می زدند خانم صدای من میاد؟ای زهرمار
اینقدر از خودم ناراحت بودم که وسط مدرسه وایسادم به گریه . همه ریختن دورم و دلداری و هر کی یه چیزی بهم یاد داد و همه گفتن که حالشون از من بدتره
هنوزم یاد صبح میفتم دلم مچاله میشه و دیگه دلم نمی خواد برم مدرسه و فردا هم به معاونمون میگم که خیلی بیشعوره که با من اونجوری صحبت کرد و سایتشون آشغاله و لعنت به کرونا که این زندگی را برای ما ساخت
مدیر گفت اداره گفته امروز تا ساعت ۵ باید مدرسه باشید و جلسه را تشکیل داد بعدم گفت کلاسامون را گروه بندی کنیم و پرونده ها را مرتب کنیم منم از کلاس آنلاین صبح خسته و داغون بودم و گرسنه و تشنه همش نگاهم به ساعت بود و دیدم ساعت ۵ شده ولی همکارام نمیرن منم پیش خودم گفتم حتما عجله ندارند و فکر کردم چقدر کار کردیم و حالا اگه سر کلاس بودیم مگه این ساعت جلو می رفت و از همه خداحافظی کردم و با مدیر هم خداحافظی کردم و اومدم خونه و یه کیک و چای خوردم و با مامان تلفنی حرف زدم و یکمی واتساپ و تلگرام و از خستگی بیهوش شدم بیدار که شدم گفتم چرا غروب نشده و ساعت را نگاه کردم پنج و نیم بود دوباره چشامو باز کردم آره درست بود ساعت همه پیامام و تماسم با مامان را چک کردم عجیبه همه چی دو ساعت زودتر از زمانی بود که فکر می کردم و در نهایت فهمیدم ساعت دیواری مدرسه خراب بوده و هیچکسم بهم نگفته چرا اینقدر زود میری حتی مدیر و منم خوش و خرم دو ساعت به روزم اضافه کردم
حقوق بازنشستگی و شوهر پولدار و ویلا و خونه و ماشین خوب داره یه بچه هم بیشتر نداره و می تونه یه زندگی متوسط نرمال بی دردسر داشته باشه ولی برای خودش این همه دغدغه درست کرده در حدی که دیشب تو خواب می دیدم مرده و مطمئنا نگرانی این روزاش از مرگ کمتر نیست و شب و روزش را برای مدرسه ها گذاشته و نمی تونه برای پول باشه چون شبانه روز کار می کنه و درگیر کارای مدرسه است و وقتی برای استفاده از این پول نداره و نمی تونه علاقه به بچه ها باشه چون می تونست معلم بمونه و هر دلیلی که داره خوشحالم که جای مدیرمون نیستم
فردا صبح ساعت ۷ باید مدرسه باشم و دو شیفت مدرسه را آنلاین و حضوری طی کنم وهنوز هیچ کاری نکردم
می خوام استرس نداشته باشم ولی بیست و چند سال تجربه ی کاری کشک و فردا باید حواسم باشه با شیوه ی جدید تدریس آنلاین دسته گل به آب ندم عصر هم باید تلاش کنم تو کلاس حضوری زنده بمونم
از صبح دارم با خودم دعوا می کنم که چرا هیچ کار دیگه ای برای کسب درآمد بلد نیستم تا حداقل امسال خودمو از جهنم مدرسه خلاص می کردم
مطمئن بودم که اگر کسی فقط و فقط با لحظات حال زندگی کند و با علاقهمندی کامل به هر گلی که سر راهش است، نگاه کند و هر درخششی را که بر روی هر لحظه گذرا میرقصد را گرامی دارد، آنوقت است که زندگی در برابرش خلع سلاح میشود.
هرمان هسه
اللّــهُمَّ جَلِّلْنی بِنِعْمَتِک َ، وَ رَضِّنی بِقَسْمِک َ ، وَ تَغَمَّدْنی بِجُودِک َ وَ کَرَمِک َ ، وَ باعِدْنی مِنْ مَکْرِک َ وَ نِقْمَتِک
ناحیه مقدسه