یکی پیام نمیده از ترس اینکه من بگم وای این تحفه چرا پیام داد یکی دیگه پیام نمیده از ترس اینکه من بگم آخ جون این پیام داد
در حال حاضر با این حال بد و درد پریودی که دارم جواب جفتشون یه جمله بود...
ربع قرن گذشت
بچه همچنان داره جیغ می کشه حنجره اش پاره شد نمی دونم چی بهش میگن که با جیغ میگه نمی خوام
امروز زنگ زدم اورژانس اجتماعی می خواستم ببینم می تونند مددکار بفرستند یا هر کمک دیگه برای این بچه و پدر مادرش
ولی گفتند اول باید زنگ بزنید ۱۱۰ و ...در نهایت به این نتیجه رسیدم هر وقت از صدای بچه اذیت شدم آهنگ بذارم با صدای بلند بلکه منم کر بشم و زجه ی بدبختی های دنیا را نشنوم
۹۳: همون روز بلیط داشت برای برگشت رفتم پیاده روی باید اون همه غصه را یه جوری تحمل می کردم پشیمون بودم چرا دوباره نرفتم ببینمش نشستم لبه ی دیوار کوتاه پارک درختا مثل الان انبوه نبودن ساختمونا از دور پیدا بودن و اون ساختمون کج و کوله
بهش اس ام اس دادم و خداحافظی کردیم
۹۴:با هم در ارتباط نبودیم باید فراموشش می کردم می رفتم اون آلاچیق کوچیه بالای پارک یوگا می کردم
۹۶: گفت فردا هم همدیگه را ببینیم گفتم فردا قراره با خانمهای فامیل بریم پارک هماهنگیاش با من بوده نمیشه نرم
۴۰۰:تو پارک قدم میزنم خاطرات یادم میاد ولی خالی ام از هر احساسی
که یکراننده شخصی داشته باشیم
مغزم: کارنامه ها را بنویس. برگه های اجتماعی را صحیح کن.به دکتر زنگ بزن قرص را ازش بپرس.حساب کتاب را بنویس.جارو گردگیری کن.برو خرید.به خانم حسن زاده پیام بده.برنامه آزمون را بنویس.زنگ بزن ضمن خدمت .برو پشت بوم پمپ کولر را ببین.قبض آب را پرداخت کن. ماشین لباسشویی روشن کن.خامه و کاهو یادت نره. تی شرت را سفارش بده.....
کودک درونم: تو رو خدا بازم بریم همین پارکه قول میدم زیاد نمونم فقط یه ساعت
همه ی فامیل تو اینستاگرام یه طرف دختر عمه ی فضول پدرم هم یه طرف معلومه آلزایمر هم داره و پسووردش یادش میره چند وقت یه بار با یه اکانت جدید درخواست فالو میده منم مثلا ندیدم تا یه مدت محل نمیدم بعد می بینم اینو قبول نکنم بقیه فامیل که نشستن وسط اینستاگرام دست تو دماغ بکنم یه خاندان با خبر میشن پس اون فضول خانم هم بیاد جمعشون جمع بشه ولی این وسط عروس عموم خار داشته که هنوز قبولش نکردم ایشه دختر خنگ من اگه بودم هزار بار از اون شوهر عوضی طلاق گرفته بودم
صدای جیغ و گریه بچه ساختمان روبرویی قطع نمی شد مامان گفت عصری یه خانمی داشت می رفت که کر و لال بود یه بچه پشت سرش گریه می کرد شاید همون باشه از صدای گریه بچه اعصابمون ریخت بهم
مامان گفت برم بیرون ببینم کیه اومدگفت آره همون بچه است
همسایه شون تو کوچه بود گفت پدر و مادر هر دو کر و لال هستند
یکمی بعد بچه ساکت شد ولی دوباره چند دقیقه یه بار گریه می کنه یا جیغ می زنه و قلبم از غصه مچاله میشه
خب مادر من این چه کاری بود کردی؟ کاش نمی دونستیم
بیخواب شده بودم اول یه صدایی اومد که معلوم نبود گربه است خر خر می کنه یا کلاغ چند بار دیگه تکرار شد و دیگه رسما غار غار کلاغ شد
چرا کلاغ ساعت ۳ نصف شب باید غار غار کنه رفتم سر پنجره ماه را دیدم یادم افتاد زلزله ی پارسال هم زمان با سوپر مون بود فردا شب هم که سوپر مون و ماه صورتی داریم تقویم را چک کردم بله دقیقا همین موقع از سال قمری بوده بیشتر ترسیدم تند تند کوله فرار بستم و لباس عوض کردم و آماده ام برای فرار و کلاغ خیلی بیشتر سر و صدا می کنه و با هر غار غارش بیشتر وحشت می کنم و تنم می لرزه هیچ وقت فکر نمی کردم از این صدا تا این حد اینقدر بترسم تا جایی که بتونم بیدار می مونم و امیدوارم با این لباس ها از گرما خفه نشم
صدای موتور صدای آژیر پلیس صدای تیراندازی صدای فریاد
چند روز پیش صبح زود هم با همین صداها از خواب بیدار شدم
نمی دونم تو خیابون چه خبره و با این وضع اقتصادی و بقیه وضع های قشنگی که داریم شاید کم کم باید به این صداها عادت کنیم ولی الان چیزی که فکر منو مشغول کرده اینه که اگه موتوری که پلیس دنبالشه پیچید تو کوچه ی ما اگه پلیس تو کوچه تیراندازی کرد اگه تیر کمونه کرد اگه از شیشه رد شد اگه خورد به من چی؟
اصلا از نظر فیزیکی احتمالش صفر هم باشه از این به بعد وقتی این صداها اومد سنگر می گیرم
همینقدر ترسو و جون عزیز و نگرانم
اول که کتاب را شروع کردم فکر کردم حتما کتاب خوبیه که کادو داده و بعد مدتها رمان ایرانی می خوندم و برام هم جذاب بود درباره زندگی شرکت نفتی های قدیم توی آبادان هم شنیده بودم و تو این کتاب بیشتر جزییات را می خوندم وسطاش دیگه حوصلمو سر برد شد رمان ایرانی مثل فیلم ایرانی سریال ایرانی که فقط کش میده و طبق عادت همیشگی رفتم آخرش را خوندم و دیدم خبری نیست و دوباره برگشتم همه صفحات را خوندم و وقتی کتاب را بستم گفتم که چی!
ولی همین که بعد مدتها تونستم بشینم سر یه کتاب کاغذی و حتی ساعت خوابم هم با همین کتاب تتظیم شد نقطه ی مثبتش بود
فکر اینکه یه نفر تو دنیا هست که می دونه تو دلم چی گذره و می تونم براش درددل کنم بدون هیچ قضاوت و نصیحتی آرومم می کنه
امروز که بغضم ترکید و کلی به حال دلم گریه کردم
نسبت به انگشت حلقه حساس شدم
امسال تموم میشه بدون اینکه هیچ کدوم از ششمی ها پیله کنه و ....
و این از مهمترین مزیت های کلاس مجازی بود
حالا که من در بدر شهر توام کو به کو
قصه تنهایی من را می دونی مو به مو
هیچی دیگه آخر شب شد مغز من رفت رو کانال شماعی زاده
پیاده روی فردا صبح با شماعی زاده و اون آهنگ فرانسوی danse
خط و نشون آرون افشار هم میذارم کنارش و با حس و حال شدیدا بهاری که دارم حال میده
برای تصور یک داستان یک خیال یک رویا یا هر اسم دیگه تو گوگل مپ فاصله مکانی و زمانی را دیدم و مسیرهای دسترسی و ساعت حرکت اتوبوس و قطار و هواپیما هم چک کردم و جوری صورت واقعی بهش دادم که انگار امروز این سفر را رفتم اتفاقا خیلی هم خوش گذشت
سال هفتاد و چند تو کتابخونه مرکزی دانشگاه با یه خانمی دوست شده بودم که درباره .... های اصفهان تحقیق می کرد و می خواست فیلم بسازه قبلش هم تو چند تا کار سینمایی همکاری های کوچیکی کرده بود
من اون روزا خیلی افسرده و تنها بودم و این خانم و پروژه اش سرگرمی خوبی بود و بعضی جاها همراهش می رفتم مثلا یه بار با هم رفتیم دفتر ابراهیم ... تو خیابون فردوسی و چه مرد هیزی بود یا رفتیم .... را دیدیم و ...
همون موقع ار.. همکلاسی دانشگاهم خیلی تلاش می کرد که بهم نزدیک بشه و از هر فرصتی استفاده می کرد که با هم حرف بزنیم درسته که مرض داشت ولی اون موقع خیلی حال و هوامو عوض می کرد و همیشه از این کارش خاطره ی خوبی تو ذهنمه بعد هم که با هم دوست شدیم و ...
گذشت تا چند سال پیش که دوباره با ار... در ارتباط بودم نمی دونم حرف چی شد که تعریف کرد اون سالها یه بار که میومده دانشگاه یه خانمی را سوار می کنه که فیلمساز بوده و ...منم تعریف کردم که همون سال با همچین خانمی دوست بودم و معلوم شد هر دو یه نفر را میگیم و البته اون خانم یه مشخصات دروغی به ار... گفته بود و ار... هم یه چیزی را از من پنهون کرد که نفهمیدم چی بود و مهم هم نبود
حالا یه جا درباره موفقیت یکی از فیلمهای اون خانم خوندم و یه قسمتی از یکی از فیلماشو دیدم و جالبه که کاراکتر فیلمش هم اسم ار... بود
خلاصه که دنیا خیلی کوچیکه و من تا جایی که بشه خاطرات این دنیای کوچیک و بعضا عجیب را باید اینجا بنویسم
پیام های فیس بوک را چند وقت یه بار که باز میکنم چیزای جالبی می بینم
یکی که ترم بالاییمون بود و من از اکیپشون می ترسیدم از بس لات و بچه پر رو بودند هزار سال پیش پیام داده و من هزار سال بعدش تو آرشیو پیام ها دیدمش
پسر فلان دوست خانوادگی که هزار سال پیش هم بازی بودیم از آلمان پیام داده و مطمئنم اثرات دلتنگی بوده وگرنه از ترس زنش و پسرعموهای من محاله از رو مرض بوده
یکی پیام داده که مدرکش فلانه و شرکت نفت فلان شهر کار می کنه و از عکس من خیلی خوشش اومده و ...
یکی دیگه فقط نوشته لری؟
و یکی که اسمش عجیبه به نظرم میاد همونه که تو تلگرام پیام داد و ادعا داشت که با آیدی منو پیدا کرده و اگه اون باشه چقدر پیگیر و ترسناک
و چند تا هم پیام های سلام و سوال دارم و ...
آخرین پیامی که اومده یارو تو عکس پروفایلش با همسرش نشستن رو نیمکت پشت به عکس دستش گردن همسرش عکس بچه اش هم گذاشته کاورش اون وقت به من پیام داده امکان آشنایی با شما هست ؟
و شاهکار پیام ها یه عراقیه که پیام داده مرحبا و تو پروفایلش لباس ارتش عراق را پوشیده همینقدر ترسناک
و البته من جواب هیچ کدومو نمیدم
همه این پیامها به خاطر عکس پروفایله یه عکس پروفایل ساده با حجاب کامل آخرین عکسمو که صبح تاسوعا تازه از خواب بیدار شده بودم و می رفتم برای نذری مامان خرید کنم وسط راه گرفتم
می تونم عکسو پاک کنم می تونم عکس گل بذارم و خودمو قایم کنم ولی چرا مردم را از دیدن زیبایی ها محروم کنم
همینقدر از خود متشکر
هیچ وقت بهش نگفتم که اولین بار که دیدمش فکر کردم این بچه مدرسه نداره؟ این وقت روز اینجا چیکار می کنه
من هنوزم دربدر اون فیلمی هستم که توش بدری خله داشت
داستانش زیاد یادم نمیاد اسم فیلم و هنرپیشه هاش که هیچی
تراپیست عزیز زنگ زده صداشو که شنیدم غم عالم به دلم ریخت بس که افسرده حرف میزنه میگه می خواستم صداتو بشنوم بهش گفتم حالم خوبه و خودم می تونم حالمو خوب کنم
مال من میشی صبر کن یه ذره
دیدی گفتم جون دو تامون
چقدر دنیا اینجوری خوبه برامون
که هست دلم پیش دلت
مهراد جم
رنج سنی که میاد پایین بایدم با آهنگای مهراد جم عاشق بشم
وقتی با لاک یاسی کنار اومدم با اینم کنار میام
چرا که نه اینم یه مدلشه
انگار برای وضعیت روحی من آلارم گذاشته تا داغونم در بدترین لحظه ها پیداش میشه میاد شارژم می کنه
دوسش دارم
«بعدت چی میاد به سر قلبم هواییم کردی تو رسما بکن و ببر این دلو»
قبل عید جوگیر شدم و برای ... بیعانه دادم که بعد عید شروع کنم حالا پشیمون گشته ام و پول را امروز پس گرفتم
زین پس شب عید ها از این کارا می کنم خودم که اسفند و فروردین پول ها را به باد میدم حداقل بدم دست کسی دیگه آخرای فروردین پس بده از فقر و فلاکت نجاتم بده