-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1401 01:06
یه فیلم می بینم از ماجراهای این روزا یکی داره کتک می خوره و چند تا خانم مسن سعی می کنند نجاتش بدن ولی نمی تونند یه فیلم با کلی جیغ و داد و زخم و رنج و بغض فیلم تموم میشه و پست بعدی توییتر یه تبلیغه که خانم تو ساحل نشسته و کتاب می خونه و تو پس زمینه تصویر یه بچه داره با پدرش آب بازی می کنه و همه چی آرومه با بغض توییتر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1401 21:15
دارم برای یکی می نویسم هر روز وقتی کنار یک ماشین سیاه زرهی تو صف تاکسی ایستادم چه تصویری عجیبی می بینم در ظاهر زندگی عادی جریان داره یکی بستنی می خوره یکی با کلی خرید از پاساژ میاد بیرون یکی میره تو داروخانه یکی بلال می فروشه و نیروهای ضد شورش و گاردی هم با کلی اسلحه و ماشین های زرهی کنار خیابون ایستادن و به این زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1401 21:13
تو این اوضاع احوال یه رمان عاشقانه ایرانی گوش میدم از ۲۰ سالگی تا حالا از این کتابها نخوندم ولی الان حالمو خوب می کنه و میرم تو حال و هوای عشق نوجوونیم عشقی که همون ۲۰ سالگی تو دلم مرد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1401 21:07
همه چی یه جوریه انگار نه انگار دیروز چه خبر بود و حالم داره بهم می خوره از این سرگیجه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1401 16:38
منو شرمنده آرزوم نکن گوگوش
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1401 23:34
بازم یه فیلم شوم دیگه و یک گربه بی خبر و حسرت من برای گربه بودن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1401 22:42
باید به یکی می گفتم حالم در چه حد بده و گفتم می دونم میگه برو مشاوره و این حرفا با اینکه می دونه اهلش نیستم شایدم بذاره به حساب چس ناله ولی باید به یکی می گفتم چی تو سرم می گذره نباید با این حال بدی که دارم اینقدر درباره نیکا می خوندم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1401 11:07
دلم صبح پاییزی اصفهان می خواد هر چی فکر می کنم نمی تونم یه تصمیم درست برای این شهر بگیرم اونجا حالم خوبه زیادی خوبه قبلا خاطرات اذیتم می کرد الان خاطرات هم عادی شدن گذشته ی خودم و پدر و مادرم را با حس خوب مرور می کنم ولی این دفعه یه چیزی اذیتم می کرد اصفهان شهر تنهایی نیست همه یا با خانواده یا با دوست تو شهر می چرخن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1401 11:01
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1401 10:57
چه خوبه همیشه کنارمی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1401 10:56
چند روزه صبحها یه پرنده ی خوش آواز تو درخت چنار می خونه دیروز دیدم سر کوچه زدن یه مرغ عشق گم شده از یابنده تقاضا می شود.. برم بهشون بگم پرندشون صبح به صبح چه حالی خوبی بهم میده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1401 22:41
صبح رادیو تاکسی روشن بود خانم مجری می گفت دخترهایی که حجاب را رعایت نمی کنند اتفاقا حرف شنوی خوب و پذیرش بالایی دارند بعد هم صدای یک خانم روان شناس را پخش کردند که تایید کنه ولی خوشبختانه سرو صدای خیابون و ترافیک نذاشت زر زر روان شناس را بشنومم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1401 22:32
دیرم شده بود با عجله در حیاط را باز کردم و رفتم تو کوچه صدای موتور شنیدم و مثل همیشه احساس خطر کردم نگاهش کردم از این موتور بزرگها بود و موتور سوار یه پسر جوون بود که شلوار سبز ارتشی پوشیده بود یا تی شرت مشکی به خاظر موتورش و رنگ شلوارش نسبت بهش حساس شدم و زل زدم بهش اونم متوجه نگاهم شد و همین جوری که گاز می داد با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1401 20:43
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1401 21:34
من حتی دلم برای آدمای طرف مقابل هم می سوزه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1401 09:57
آدم هایی که بدون لج کردن به حرفشون گوش دادم خیلی کم بودند
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1401 09:54
خونه مادر بزرگم بودیم با دختر خاله ام بازی می کردیم شاید اسم فامیل یا یه بازی دیگه روی کاغذ نوشتیم چیتا بعد به نظرم اومد چیتا می تونه فحش باشه و به دختر خاله ام گفتم چیتا اونم دقیقا فحش برداشت کرد و قهر کرد رفت خونه اون یکی مادر بزرگش حتی زاویه خوشید و نور اون روز اتاق خونه مادربزرگم هم یادمه شاید چهل سال پیش
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1401 14:58
همه عزادار سر به گریبون هایده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1401 13:16
صدای نوتیفیکیشن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1401 22:38
آلزایمر مامان به حدی رسیده که سال آقاجون را فراموش کرده بود و گفت نهمه و وقتی بهش گفتم چهارمه بغض کرد و تا چند ساعت بعد هم با بغض حرف می زد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1401 22:37
رفتن جسد بچه شون را تحویل بگیرند ماد ر جیغ می زنه یه گربه بی تفاوت سلانه سلانه از جلو دوربین رد میشه و با تمام وجودم دلم می خواد جای اون گربه باشم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 18:12
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 18:09
دوستی که وقتی کنارشم از خنده دل درد بگیرم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 18:05
شاید خیلی زود به بزرگترین آرزوم برسم آرزویی که همیشه می ترسم بمیرم و نبینم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 18:03
نت قطعه واتساپ فیلتره ارتباط ها واقعی شده زنگ می زنیم میگیم می خندیم از اتفاق های روز میگیم کوتاه و مفید ولی این وسط کلی حس خوب رد و بدل میشه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 17:54
چه اول مهر بی برکتی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 17:53
باید بشینم سالهایی که بدون استرس گذروندم را بنویسم تا ۴ سالگی که انقلاب نشده بود همه چی خوب بود ولی بعد اون دیگه استرس بود تا ۶۷ که جنگ تموم شد ولی استرس های خانوادگی ما تازه شروع شد جابجایی به شهر جدید ،رفتن به مدرسه با محیط و فرهنگ جدید،ازدواج خواهربزرگه و دوری ازش،ماموریت پدر ،فشار درس های دبیرستان و در نهایت استرس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1401 20:47
از نشونه های رسیدن پاییز اینکه دارم وضعیت سفید می بینم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1401 20:54
« با من باش با هر کس دیگه می خوای باش می خوای نباش » قانون روابط امروزی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1401 20:49
برای پدرم هیچ وقت تولد نگرفتیم چون تاریخ تولدش را کسی دقیق نمی دونست و همیشه هم بابت این قضیه به مادربزرگم گلایه می کرد ولی یک جشن بازنشستگی خوب براش گرفتیم همیشه فکر می کردم از بس به خاطر گذشتش غصه خورد زود رفت و حالا که خودم اونجوری شدم زیاد یادش می کنم