فال نه تنها خرافاته بلکه می تونه خطرناک باشه مثلا اگه فال روزانه خودم را چند ساعت زودتر شنیده بودم فکر می کردم امروز قراره شروع یک رابطه احساسی شدیدا عاشقانه باشه و ممکن بود روی رفتارم اثر بذاره ولی خوشبختانه وقتی فال را شنیدم که بعد از یک نبرد خونین مجازی یک انسان بیشعور را بلاک کرده بودم و رابطه شروع نشده در نطفه خفه شده بود
دلم شمال می خواد فقط برای اینکه برم کنار دریا عشق نمی میره منصور گوش بدم و زار بزنم برای عشقی که تو دلم مرد
اگه قراره از آدمها توقع نداشته باشیم که در لحظات غمگین و تنهایی کنارمون باشند اگه نتونیم شادیمون را براشون تعریف کنیم اگه نتونیم از دلشوره و نگرانیامون براشون بگیم اگه برامون وقت نمیذارن پس می خواهیمشون چیکار
چرا باید این همه آدم بی خاصیت تو زندگیم باشه
مشکل دارند درگیرن حوصله ندارن خب برن با بدبختی خودشون سَر کنند چرا سیاهی لشکر زندگی دیگران میشن
حرفم بزنیم میشیم غرغرو، بهانه گیر، مهرطلب، بی عاطفه ،نامهربون
خبر خوش اول اینکه ۵ روز از شهریور رفت بدون اینکه بفهمم چه جوری رفت خبر خوش دوم اینکه اول مهر پنج شنبه است خبر خوش سوم اینکه هنوز زنده ام
تو اینستاگرام می چرخیدم چشمم خورد به عکس سین
همون پسر بچه ی خوشگل که هم بازی بچگیام بود بعد نوجوون خوشتیپی شد و بعد با مادرفولادزره ازدواج کرد و بعد افتاد به دختر بازی و طلاق گرفت
همیشه زیر زیری ازهم خوشمون میومد ولی از ترس پسرای فامیل جرات نداشتیم صمیمی بشیم و حالا که هر دو آزادیم کاش یه راه ارتباطی باز بشه بینمون و با هم دوست بشیم و حتما بعدش رسوایی به بار میاد و همه میفهمن و شاید میم دست از سرم برداره
تنها راه نجاتم همینه
با پیدا نشدن نخ دندانم فهمیدم فقط مساله بهداشت دهان و دندان نیست از نظر روانی به این کار عادت کردم و پاشم همین الان برم بخرم تا خل نشدم
باید از یاد ببری که از یاد بردیش
چقدر این جمله غمگینم کرد چقدر تو مغزم فرو رفت چقدر بهش نزدیک شدم و چقدر حیف
اونی که از همه جا بلاکش کردم و بازم عید به عید اس ام اس میده اسمش را جز دوروبریای رییس جمهور تو وزارتخونه دیدم
عکس العملم چی بود: مرتیکه عنتر
طرف یه چیزی استوری کرده بود یه کلمه همدردی کردم تا دو ساعت از شرق و غرب و گلوبالیست و طالبان و فاحشه های مغزی و ... می گفت
منم همین جوری که دنبال نخ دندونم می گشتم فکر می کردم چرا اینستاگرام دکمه غلط کردم نداره
مردم چه دل پری دارن
قبلا فقط می پرسیدن دماغتو عمل کردی میگفتم نه قانع میشدن این یکی گفت نیم رخ شو ببینم
قبلا هم پرسیده بود لنز داری؟
حالا خوبه کلی ایراد داره همین دماغ کج کوله ما ولی ظاهرا اعتماد کردن برای مردم سخت شده
اولش فکر کردم متولد یک ماه بودن خوبه و یه فال می خونم ولی حالا درگیر این شدم که وقتی تو فال نوشته منت کشی نکن تا خودش بیاد با منه یا اون
هفته پیش به صورت ناگهانی تمام بدنم خارش گرفت و قرمز شد مثل تاول های خیلی بزرگ یه پماد ضد حساسیت زدم و سیتریزین خوردم و به توصیه یک دوست گلاب رو بدنم اسپری کردم قرمزی ها رفتن خارش تموم شد ولی یک هفته است بو حرم میدم
هر چی دوش می گیرم کیسه و لیف می کشم، ملافه و لباس می شورم بازم بو گلاب احساس می کنم و چقدرم بدم میاد از این بو
به اون دوست هم که اعتراض کردم که این چه توصیه ای بود گفت وا مگه چشه بو به این خوبی
میگه ب ۱۲ تو گوشت و مرغه میگم خب تو سوسیس کالباس هم بالاخره یکم گوشت و مرغ هست پس ویتامین دارن فقط کنارش نیترات و آت آشغال هم هست
کارخونه های سوسیس کالباس باید به من حق الزحمه بدهند که علاوه بر خوردن آت آشغالاشون ازشون دفاع هم می کنم
تازه الان یادم اومده نصف شب خواهرم و داماد از سفر برگشتن از پنجره دیدمشون و یادم اومد صبح تی وی روشن کردم والیبال دیدم ست اول را ایران برده بود دوباره خوابم برد دو باره بیدار شدم نتیجه را دیدم ولی یادم نیست دفعه بعد با صدای یه آخوند بیدار شدم والیبال تموم شده بوده این وسطا خواب پدر شوهر مادر شوهر سابق هم دیدم
وقتی می خوابم مغزم از دایره ی گردون خارج میشه فقط این دست و پاهام یه حرکتایی میزنند
فردا قراره خیلی تنها باشم همه رفتن این طرف و اون طرف و من موندم و یک جمعه ی کرونایی که خیلی جاها بسته است
فکر می کنم با یه دوست قرار بذارم
می تونم برم خونه میم یاد خونه بهم ریخته اش میفتم عصبی میشم
می تونم با سین شام برم بیرون ولی خاطره ی بیخود آخرین رستوران حالمو بهم میزنه یه کرم سبز وسط بشقاب سالاد یه کافه لاکچری
خب به پ میگم بیاد اینجا یادم میفته دفعه پیش بی اجازه رفت سر یخچال و کابینتم و درسته از راحت بودنش خوشم اومد ولی می ترسم این دفعه کشوهامو زیر و رو کنه
با الف برم پل طبیعت .نه .همش می خواد ناله کنه
خودم تنهایی برم شربتخانه اون خونه قدیمی .نمیشه با میم قرار بود بریم و تنهایی برم قهرمون شدیدتر میشه
یهو دلم تیر میکشه علائم پر پر شدنه اینکه حوصله هیچکس هم ندارم دلیلش همینه
اگه فردا پر پر باشم دیگه ددر نمی خوام
احساسات را به پرندگان داخل بازار سر پوشیده تشبیه می کنه و میگه فقط تماشاشون کنید تا برن
خب من اولین بازاری که تو ذهنم میاد قیصریه است که تصورش یه دنیا احساسات برام میاره چطور فقط تماشا کنم ؟
از خونه همسایه صدای دعوا میاد . خانمه میگه برو بیرون وگرنه خودمو می کشم
فکر می کردم ساختمون بغلی باشند ولی در یکی از ساختمونهای روبرو باز شد یه آقا با موهای جوگندمی با زیرشلواری و عرقگیر اومد بیرون بقیه اش را ندیدم که نگاش نیفته و خجالت بکشه فقط صدای فندکش اومد که سیگار روشن کرد بعدم چند دقیقه سکوت بود بعد صدای در که معلوم بود رفت داخل
سال اول ازدواجمون وقتی که هنوز دعواهای خودمون شدت نگرفته بود آپارتمان بغلی دعواشون شد خانومه با خشونت آقا را انداخت بیرون بعدش ما رفتیم بیرون خرید و آقاهه را بیرون دیدیم که همون اطراف قدم میزد بعدم آخر شب اومد خونه
هر دو مورد خیلی با شعور بودن که زودتر خودشون نرفتن بیرون چون زن باید جیغ و داد بکنه و خالی بشه و با شعورتر بودن که وقتی به زور انداختنشون بیرون مقاومت نکردن و تا آرامش بعد طوفان صبر کردند ولی حتما یه بیشعوری کرده بودن که کار به اینجاها کشیده
منتظره من خبر بدم نمی دونه من کلا آدم نرویی هستم و از نرفتن سر هر قراری خوشحال میشم
حتی مهم ترین قرارهای زندگیم را به زور میرم آما وقتی رفتم میرما
الان هم که این همه بهانه ی خوب دارم
دلتا اومده
کافه ها بیرون بر شدن
گرمه
برق ها میره
سردرد دارم
دپ شدم
فعلا هم که چند روز به بهانه ی پریودی پیچوندم
زندگی قشنگتر میشد اگه من اینقدر سخت نمی گرفتم
اگه ترس ،عذاب وجدان ،گناه ،آبرو ، مجازات و غیره نبود و عرضه و شرایطش بود، چند درصد از زوجین وفادارمی موندن؟
همسایه تو این چند سال از همسرش جدا زندگی می کرد نمی دونم چی شد آشتی کردن یا هر چی و خانمه اومده اینجا
تا حالا ندیدمش ولی از بوی غذاها معلومه دست پخت خوبی داره مثل الان که بوی کتلتش بلند شده
از وقتی گوشت خوردن را ترک کردم کتلت هم از لیست غذاهام حذف شده ولی الان دلم خواست
دیشب یه خواب دیگه هم دیدم که نوشته تعبیرش اینه که ازدواج شما نزدیک است
دیشب با اون دل درد و وضعیتی که من داشتم همه چی چرت بوده. یادم نمیاد ولی فکر کنم حداقل ۳ بار بیدار شدم دستشویی رفتم و کولرم معلومه خاموش کردم خودم بادم نیست پس خواب ها هم کابوس بوده. تامام
یکی درخواست فالو داده بود فامیلیش با من یکی بود پیجش را نگاه کردم همشهری پدربزرگمه و کلی آدم دیگه با فامیل من تو پیجش بودن و جز یکیشون که پدربزرگامون عموزاده هستند کسی دیگه را نشناختم نمی دونم چقدر نسبت فامیلی داریم ولی جوان که نه خیلی ولی نیمه بزرگسال رعنا و خوشگلی بود و درخواستش را قبول کردم
بعضی پست هام را می خونم می بینم چقدر ایراد داره ، خوندنش سخته یا علائم نگارشی لازم داشته ولی چه اهمیتی داره اینجا برای دل خودم می نویسم و خودم هم می دونم چی نوشتم
کلاس آنلاین اینجوریه که استاد داره جواب سوال منو میده منم دارم خورده های بیسکوئیت مادر را خالی می کنم تو دهنم
مادر شوهر سابق همچنان در حال حلالیت طلبیدنه نمی دونم چه جوری حالیش کنم که من اصلا بهش فکر نمی کنم که بخوام حلال کنم یا نکنم تازه باید دعاش هم بکنم که مرض ریخت و اون زندگی کوفتی را خراب تر کرد و من از دست پسرش نجات پیدا کردم
ویکتوریا سیکرت با مدلهاش خداحافظی کرد ولی مردانی از سرزمین پارس همچنان دنبال اسکینی و مچ پای نازک هستند
یه نگاه هم تو آینه نمی کنند قیافه و هیکل خودشون را ببینند