تنبلی و مقاومت عجیبی برای جابجایی عکس دارم و می دونه که مثل همیشه بدقولی می کنم
میگم امروز خیلی مشغول بودم نتونستم عکسا رو ادیت کنم میگه اشکال نداره منم با خیال راحت میرم فیلمم را پلی می کنم ببینم که ارور میده از هر کی می پرسم نمی دونه بهش صوتی میدم بپرسم می دونه باید چیکار کنم که وسطش یادم میفته چند دقیقه قبل چه بهانه ای آوردم پس فرصت فیلم دیدن هم نباید داشته باشم
واقعا نمونه ی کاملی از یک دروغگوی کم حافظه ام
هر چی که بهش افتخار می کردم و برام ارزش بود فقط یه نخ پوسیده بود که بهش آویزون شده بودم و در بدترین لحظات زمین خوردم
۱۹ آبان ۹۹
از یه تونل پر پیچ و خم پر از رویا و خیال افتادم وسط اتاقم آفتاب کجکی پاییز از پشت پنجره خورده رو صورتم اشکام جمع شده ولی نمیاد از یه کابوس بیدار شدم دنیا کوچیک شده من و زندگی واقعیم وسط این دنیارها شدیم دنیایی که همیشه جلو چشمم بود ولی نخواستم ببینمش و به سایه ها دلخوش کرده بودم
من اینجام وسط اتاق یه خونه کوچیک تو شهر خاکستری بدون هیچ گذشته و آینده ای همه چی از همین لحظه شروع میشه
دور باغچه ی مامان یه دیوار خشت و گلی می کشم یه دستشویی حمام صحرایی , سوراخای چادر مسافرتی ام را می گیرم گاز سفری کیسه خواب و صندلی کارگردانی هم که دارم
چند تا تیکه ظرف و چند دست لباس دو جفت کفش و دوچرخه ام
حقوقم و اجاره خونه هم می تونه شکم یه وعده ای منو سیر کنه
گوشت هم که نمی خورم مرغ هم ترک می کنم که یخچال لازم نباشه
میوه و لبنیات تازه هم که اونجا همیشه به راهه چندتا مرغ هم میندازم تو باغچه و تخم مرغم را تامین می کنم یه سگ هم می بندم که شغال نیاد
دور باغچه صنوبر می کارم و ونو وسط باغچه هم درخت میوه می کارم اختلاف فامیلی قدیمی هم تموم می کنم و آبیاری و رسیدگی به درختا را می سپرم به مجی هم کمکم باشه هم یه مرد هوامو داشته باشه خودش هم که کبریت بی خطره
خب دیگه از زندگی چی می خوام؟هیچی فقط سلامتی باشه ما را بس
این بدترین حالتیه که می تونم برای خودم تصور کنم که خودش نهایت آرامشه پس دیگه دلیلی برای غصه خوردن ندارم
۶ ماه به ساعت نگاه کردم و به خودم گفتم ۱ ساعت باید بره جلو حالا باید بگم درسته نمی خواد یه ساعت بره جلو و به این ترتیب به ساعت که دست نمی زنم تمام روزهای سال هم از مغزم کار می کشم و آلزایمر نمی گیرم همینقدر تنبل
به معنای واقعی گوگیجه گرفتم ده تا یادداشت از در و دیوار خونه آویزونه یه دفترهم برداشتم و ریز به ریز کارهایی که تو هر کلاس انجام میدم را می نویسم چه فیلمی تو چه کلاسی رفته کدوم سوال تو کدوم کلاس پرسیده شده چه تکلیفی کجا دادم و بارها و بارها چکمی کنم تا دیگه دسته گل به آب ندم .همین الان که اینجام هم زمان دو جا دارم فیلم آپلود می کنم ،یه فیلمم تو اینشات داره می پزه! و گوشیم هم داره می ترکه و فرصت ندارم خالی کنم و الان فقط دلم می خواد جیغ بکشم و بعدش از خستگی بمیرم
عکس گذاشته وزیرش نوشته عشقم دستش اوف شده و دو تا دست تو عکس چفت شده و یه انگشت دختره چسب زخم داره
ولی من توعکس اولین چیزی که دیدم کیکی بودکه رو میزشون بود همینقدر شکمو
منصفانه نیست وقتی اینقدر سیبیل دوست دارم هیچ سیبیلویی تو زندگیم نبوده
من چی می خوام؟
فقط همینم کم بود که زن حسن سلمونی بشم
مامانم و بقیه خانم های فامیل همیشه یه عالم حرف دارند که به یکی گفتند و به یکی دیگه نگفتند و همه باید حواسشون باشه چیو به کی بگند به کی نگند و البته مامانم و بقیه خانم های فامیل که دغدغه ی دیگه ای ندارند و دائم حرفها را پای تلفن برای هم تکرار می کنند فراموش نمی کنند ولی من که کلا از دایره ی اونا خارجم همیشه یادم میره کی چیو می دونه کی چیو نمی دونه و برای همین از تلفنی حرف زدن با خاله عمه هام وحشت دارم و از ترس اینکه دست گل به آب ندم بیشتر شنونده ام تا گوینده و البته یکی از عمه و خاله هام زرنگ هستند و از گیجی من سواستفاده می کنند و برای اینکه از بعضی اسرار سر در بیارند به من زنگ می زنند تا از زیر زبونم حرف بکشند و منم بعد هر تماس وحشت زده به مامانم زنگ می زنم و میگم چیو گفتم چیو نگفتم
خب چرا اینجوری می کنید یا بگید یا نگید
چرا خرمالو نخریدم؟چرا برای هر چیزی قانون میذارم؟چرا به خودم اجازه نمیدم قبل پاییز خرمالو بخورم؟ چرا پاییز نمیشه من خرمالو می خوام
همین جور که طبق معمول همسایه بغلی ها دعوا می کنند و به هم میگن داهاتی ماکارونی ام را می خورم و فیلم می بینم چند دقیقه یه بار شوهره سر خانمش داد می زنه و میگه برو تو و اون یکی خانمه داد میزنه شوهرت به من آمار میده منم صدای فیلم را می برم بالاتر
از یه ساختمون دیگه صدای چند تا بچه میاد که تولدت مبارک می خونند
بازم صدای خانمه از تو خونه میاد و شوهرش میگه ول کنه دیگه و یه چیزی را می شکنه و این یکی خانمه داره با بقیه مردای ساختمون خوش و بش می کنه تیتراژ فیلم میاد لپتاپ را می بندم و به کوچ سبز فکر می کنم
تهران شهری که ازش متنفرم
تدریس آنلاین نکردی عاشقی یادت بره
سر کلاس آنلاین بودم یه نون خشکی از تو کوچه رد شد و کلی تو بلندگوش داد میزد چند دقیقه بعد از یکی از بچه ها سوال کردم و میکروفونش را که باز کرد صدای همون وانتی از تو میکروفونش میومد پس هم محلی هستیم
4 ساعت خواب برای شروع یک روز سخت
پاستا نخوردم و به چند تا لقمه نون پنیر انگور قانع شدم و الان عدد ترازو بسی خوشحالم کرد
از صبح حداقل با ۸۰ نفر حرف زدم پیام دادم و گرفتم سلام احوال کردم و تماس تلفنی و پیامک و هیچ کدوم ازم نپرسیدند خودت چطوری؟
حتی مامانم هم که تماس تصویری گرفت میخواست آلوهایی که خشک کرده را نشونم بده
دیشب تو خواب منو بوسید سرچ کردم چند تا تعبیر داشت یکیش خواستگاری بود خندیدم و گوشی را انداختم کنار حالا همکارم پیام داده می پرسه متولد چه سالی هستی چرا تا حالا ازدواج نکردی اگه یه کیس خوب و فهمیده باشه چی و هی سربالا جوابش را دادم تا بیخیال شد و اصلا نخواستم جزییات را بدونم
چقدر از این لحظات که یکی برام کیس پیدا می کنه متنفرم
مرده شور خواب و تعبیرش هم ببرند
میگه یکی میاد برای نصب ماهواره تو هم باش البته اون آشنایی که رسیور برام گرفته همراهش میاد و بالا سرش هست
مثلا منم نمی دونم اون آشنا دوست پسرشه و میگم باشه
همیشه وقتی تعمیرکار میاد دست و رو نشسته یه چادر مسخره سرم می کنم و صورتم هم سفت می گیرم و نهایت تلاشمو می کنم برای زشت و شلخته بودن حالا اگه اون شکلی باشم آبروم میره مرتب هم باشم
می فهمه که من فهمیدم
اگه قرار باشه عمر طولانی بکنم تحمل این زندگی تکراری چقدر حوصله سر بره
اول مهر تنها روزی هست که با خوشحالی میرم مدرسه و امسال اون لذت هم از دست رفت با این حال کاش هر سال مدارس تو شهریور باز بشه
این چند روز اینقدر درگیر بودم که یادم میره روزهای آخر شهریوره روزهایی که همیشه افسرده و داغونم هرچند الان هم حال خوشی ندارم ولی موضوع ناخوشی احوالم با هر سال فرق داره
نگرانی ام بی دلیل نبود بیست و چند سال تجربه را ریختم دور و امروز برای کلاس آنلاین مثل یه آدم گیج و خنگ رفتار کردم
همه ی همکارا هفته ی پیش اپلیکیشن جدید را امتحان کرده بودند و جزییاتش را می دونستند و نگو خبر داشتند چقدر آشغاله برای همین امروز که اینترنت و سایت هم یاری نمی کرد خونسرد نشسته بودن
منم خودم کار کرده بودم ولی تو مدرسه همه چی بهم ریخت هدست کار نمی کرد وبکم که با گوشی راه انداخته بودم با لپتاپ هماهنگ نمی شد و چندتامشکل دیگه
هنوز صدای بچه ها تو گوشم میاد که تو ادوبی هی جیغ می زدند خانم صدای من میاد؟ای زهرمار
اینقدر از خودم ناراحت بودم که وسط مدرسه وایسادم به گریه . همه ریختن دورم و دلداری و هر کی یه چیزی بهم یاد داد و همه گفتن که حالشون از من بدتره
هنوزم یاد صبح میفتم دلم مچاله میشه و دیگه دلم نمی خواد برم مدرسه و فردا هم به معاونمون میگم که خیلی بیشعوره که با من اونجوری صحبت کرد و سایتشون آشغاله و لعنت به کرونا که این زندگی را برای ما ساخت
مدیر گفت اداره گفته امروز تا ساعت ۵ باید مدرسه باشید و جلسه را تشکیل داد بعدم گفت کلاسامون را گروه بندی کنیم و پرونده ها را مرتب کنیم منم از کلاس آنلاین صبح خسته و داغون بودم و گرسنه و تشنه همش نگاهم به ساعت بود و دیدم ساعت ۵ شده ولی همکارام نمیرن منم پیش خودم گفتم حتما عجله ندارند و فکر کردم چقدر کار کردیم و حالا اگه سر کلاس بودیم مگه این ساعت جلو می رفت و از همه خداحافظی کردم و با مدیر هم خداحافظی کردم و اومدم خونه و یه کیک و چای خوردم و با مامان تلفنی حرف زدم و یکمی واتساپ و تلگرام و از خستگی بیهوش شدم بیدار که شدم گفتم چرا غروب نشده و ساعت را نگاه کردم پنج و نیم بود دوباره چشامو باز کردم آره درست بود ساعت همه پیامام و تماسم با مامان را چک کردم عجیبه همه چی دو ساعت زودتر از زمانی بود که فکر می کردم و در نهایت فهمیدم ساعت دیواری مدرسه خراب بوده و هیچکسم بهم نگفته چرا اینقدر زود میری حتی مدیر و منم خوش و خرم دو ساعت به روزم اضافه کردم
مدرسه یه کار جدید در آورده برامون و هیچکس راضی نیست و اعصاب همه بهم ریخته مدیر اومده نوشته عجولانه قضاوت کردید بعد یکی اومده از مدیر تشکر کرده دقیقا کسی که قرار نیست زیاد کار کنه
خب برو مدالتو بگیر ...
یه پیج اصفهانی فالو کردم ۷ نفر اومدن دایرکت و سلام خوبی و slm و استیکر
چه خبره؟؟چرا امروز اینجوریه و همه چی رو اعصابمه
بیا حواسم پرت شد یادم رفت وی پی ان وصل کنم بقیه فیلمهام تو تلگرام لود بشه
بعد چند روز که اینستا را پاک کرده بودم دوباره ریختم و دیدم دوست
دختر عموم پیام داده که برای تولد دخترعموم فیلم بگیرم و تا ظهر بفرستم
عکس العمل من:
عه مگه تولد ...ه
مگه ... هنوز با این دختر بسیجیه دوسته؟
حالا چی بپوشم و فیلم بگیرم
آهان اینا مومنن و باید حجاب کنم
اصلا چرا اینستا را نصب کردم دوباره
چرا دخترعموم تصویر درستی از فامیلش به دوستش نشون نداده تا بدونه ما بی حوصله ایم
چرا باید همچین روز شلوغ و بی حوصله ای این پیام بیاد
مثلا وسط مدرسه ماسکو بدم پایین و فیلم بگیرم؟
مثلا فیلم بگیرم چی بگم؟... جون تولدت مبارک؟ خب بعدش؟یه خاطره از بچگیش بگم؟ آره تو که یادت نمیاد به روز که مامانم و مامانت می خواستن برن جایی تو موندی پیش من و گیر دادی یه قصه برات بگم
منم که اون موقع هم مثل الان بی حوصله بودم یه چیزایی از خودم در آوردم و گفتم. دفعه بعد که منو دیدی گفتی همون قصه را برات تعریف کنم منم یادم نبود دفعه ی قبل چی سر هم کرده بودم آخی یادش بخیر تو چه بچه ی سمجی بودی و من چه دخترعموی بی حوصله ای
و در نهایت به دختره پیام دادم بیرونم و تا عصر نیستم الان ۵ تا دیگه پیام داده که یکیش معلومه که نوشته از تو مترو بگیرم خدایا این دختره چرا اینجوریه تا الان بی دلیل ازش بدم میومد الان بیشتر شد آخه من اصلا مترو سوار میشم اصلا بشم مگه اسکلم وسط کرونایی تو مترو فیلم بگیرم مگه مستند اجتماعی درست می کنی
وقتی میگم نمی تونم چرا گیر میدی چرا باعث میشی کلا اینستا و گوشی و خودمو بریزم دور
اصلا دخترعموم را آخرین بار کی دیدم الان چه شکلیه چاقه لاغره موهاش چه رنگی کوتاهه بلنده بچه اش چند سالشه حرف می زنه نمی زنه خونه اش کجاست اصلا دیگه کدوم فامیل
اون بچه که صدای جیغش از سمت کوچه میومد با اون بچه که صداش از پنجره پشتی میاد یکیه همون بچه که به خاطر سر و صداش مامانش و خانم همسایه دعواشون شد و کار به پلیس کشیدو خانم همسایه به مامانش می گفت فرهنگ آپارتمان نشینی نداری داهاتی و و روی حرف ه هم تاکید داشت
همون بچه از ظهر تا حالا صدای جیغش قطع نشده یا چند دقیقه قطع شده و با لجبازی جواب مامانش را داده و دوباره با صدای گرفتهجیغ زدن را شروع کرده و البته مادرش هم جوابش را با داد و بیداد میده
اگه تو شهرستان خودشون زندگی می کردند و این بچه تو آپارتمان اسیر نبود بازم همین جوری رفتار می کرد؟
در حالی که ازکارای مدرسه شدیدا بی حوصله و خسته بودم گفتم قبل خواب برم توییتر را چک کنم و یه چیزی خوندم که از شدت خنده اشکم سرازیر شد و دل درد گرفتم
به شاگردم میگم تند تند توضیح میدم متوجه میشی؟مامانش که همراهش اومده بود و پشت سرمون نشسته بود میگه من که از فیزیک هیچی یادم نبود فهمیدم و کلی چیز یاد گرفتم
دوستم شمارمو داده به همسایشون برای تدریس خصوصی
خانمه زنگ زده میگه امروز دخترم را بیارم میگم چرا دیشب اطلاع ندادید من خونه نیستم و رفتم خونه ی مادرم و بعد قطع کردن تلفن یادم اومد که مادرم طبقه ی پایین همین خونه است و دوستم هم اینو می دونه
خب زن حسابی راستشو می گفتی که خسته ای آمادگیشو نداری و اصلا از تدریس خصوصی متنفری و تا بتونی عقب میندازی و مرض داری که قبول می کنی
پیچ عینکم در اومد و ماتم گرفتم این چند روز تعطیلی چیکار کنم تا یک شنبه با عینک قدیمی چشمم اذیت میشه و این فکرا که یهو مغزیاری کرد و یادم اومد خود عینک را غروب جمعه از عینک سازی گرفته بودم پس احتمالا فردا بازه
چون از تنهایی بیرون رفتن غروب جمعه بیزارم روزش یادم مونده بود
این همه سلول تو بدن من دارند کار می کنند که من مشغول همچین شر و وری باشم؟
تو دنیایی که بیماری ،جنگ و مرگ در یک قدمی ماست همین فقط خواستم بنویسم که این حرف هم تو دلم نمونده باشه