felicitá
می خوام به زور حس و حالمو پاییزی کنم ولی با تو همیشه بهارم
خوش به حال قاصدک ها
من اونجا نشستم نگات می کنم قربون صدقه ات میرم و بهت افتخار می کنم
دلم روشنه
دیشب برات درددل کردم از رنجی که کسی نمی دونه اینقدر جدی و بزرگه
گریه کردم و تو سکوت کردی اون لحظه از خودم متنفر شدم فکر کردم نباید می گفتم نباید تو رو درگیر غصه هام می کردم وقتی هیچ حس و تجربه ای درباره اش نداری
شب با همون حال بد خوابیدم و صبح غمگینتر بیدار شدم
ولی صبح که با عشق صدام کردی غم دنیا از دلم رفت
فردا ظهر شما صبح ما
دیگه چی می خوام از این دنیا وقتی تو رو دارم
اون تلاش های ریزی که می کنی که دوباره دلمو بدست بیاری همونا عاشقترم می کنه
می خوام برات بنویسم که بیخیال بیا به فاصله فکر نکنیم همه چی درست میشه که دستم تیر می کشه و فکر می کنم واقعا درست میشه؟
هربار عکستو می بینم دوباره عاشقت میشم
دوستم داشته باش
از رفتن بمان
دستت را به من بده،
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش
نزار قبانی