دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2373

شاید یه روز بیام و برای همین امروز حتی افسوس بخورم 

تا این حد زندگیم و زندگیمون گه پیش میره

واقعا کلمه مودبانه تری برای توصیفش ندارم

آرزوهای بزرگ تو سرم نبود  ولی توقع این همه نکبت هم نداشتم 

و البته اون ته ته های مغزم یه چراغ موشی داره سوسو میزنه و میگه امیدوار باش 

2372

نیم ساعت پشت تلفن غر زد و از دست این و اون نالید و منم توییتر بالا پایین کردم و 

هی گفتم چی بگم والا

ای بابا

آره دیگه

نه خب

عجب 

و اون گفت و گفت و من خوندم و خوندم

اینقدر حجم بدبختی زیاد شده که دیگه حوصله هیچکس و هیچ چیزو ندارم  

2371

صبح با خوشحالی رفتم برای صبحونه سنگک تازه بگیرم

تا بیاد نوبتم بشه داشتم فکر میکردم از سوپری خامه و مربا هم بگیرم یا نه برم با خیار و گوجه بخورم

نون داغ بود و گذاشتم رو توری  پیشخوان نونوایی و یهو دیدم  دو تا سوسک زشت و سیاه زیر توری آویزونند

الان نون را گذاشتم تو سفره و نشستم جلوش انگاردیگه  تا آخر عمرم نمیتونم چیزی بخورم

2370

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2370

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2379

از فنگ شویی معجزاتی دیدم 

2378

دیشب برای مبارزه با سردرد که ابن چند روز امانمو بریده خیلی زود خوابیدم و نتیجش بیداریه الانه

چقدرم خواب دیدم


"من به اون کس که باید دل ببندم بسته ام

تو آخرین طبیبی که لحظه های آخر به داد من رسیدی"


اینم  عشقولانه نصف شبم

همه چی خوبه با اینکه هیچی خوب نیست!


"من کوله بار عشقو تا پای جان کشیدم"


یه غصه ای تو دلم بود که حالا شده قصه 

قشنگترین قصه عاشقانه دنیا


"توی دست بی امان خستگی عشقمون زنده بمونه نمیره"


نه دعا خوندم و نذر و نیاز 

نه از جذب و کائنات کمک خواستم

فقط مطمئن شدم  بدون تو نمیتونم زندگی کنم


"قبله گاه من باش واسه نیازم من میخوام دوباره به تو دل ببازم"


صبح باید برم پیاده روی 

هرجوریه باید بخوابم


"هدیه کن به چشمام یه نگاه تازه

یه شروع دبگه رسم و راه تازه"


دیگه به عاقبت فکر نمیکنم 

میدونم دنیا ما دو تا را برای هم آفریده

حتی دور حتی جدا

2377

ترجیح میدم بقیه ساندویچم را بخورم و به ورزش فکر کنم

تا اینکه ورزش کنم و به ساندویچم فکر کنم

2376

رویاهای قبل خوابم خیلی برام مهمه و هر کسی اجازه نداره وارد این رویا بشه و واقعیت اینه که سالهاست رویاهام با تو میگذره



2375

حال خوب الانم از آهنگهایی که از دیروز تا الان گوش دادم مشخصه :)))


2374

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2373

نوشته های یک سال گذشته را مرور کردم یه لحظه هایی از شدت غصه و لجبازی انکارت کردم ولی همیشه بودی همین کنج قلبم

عاشقتم

2372

عشق  هر محالی را ممکن میکند

2371

شکرت

شکرت

شکرت

شکرت

شکرت

شکرت

هزار بار شکرت

2370

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2369

چقدر امروز عجیب بود

از آدمها عشق گرفتم و نفرت 

و دلم نمیخواد درباره هیچ کدومش بنویسم چون هیچ اهمیتی ندارن

ولی تو 

 بالاخره طاقتم تموم شد و نوشتم و همچنان بی لطفی تو

تو شاید زندگی جاودانه ای برای خودت تصور میکنی ولی من نمیدونم چند روز یا ماه و سال زنده ام شاید به دقیقه نکشه 

و شاید همین یک بار فرصت دارم عاشقت باشم

2368

میدونی این حجم از بدبختی خیلی هم بد نیست

آدم وقتی میبینه دیگه چیزی برای از دست دادن نداره رها میشه

 ما که هرچی دویدیم نرسیدیم پس دیگه از چی میترسیم

لعنت به من که همین جوری که دارم تایپ میکنم دارم فکر میکنم برم بهش بگم که....

2367

من آخرش درباره پریودی و این تغییرات هورمونی یه کتاب مینویسم از بس عجیب غریبه لعنتی

بعضی وقتاش خیلی مهربون و عشقولانه تر از حالت عادی میشم و یکی میاد طرفم حسابی تحویلش میگیرم بعد طرف فکر میکنه خبریه تا دوره بعدی که سگ میشم و حوصله هیچکسیو ندارم و بدجور حالشو میگیرم و البته کمتر پیش اومده بفهمن دلیلش چیه و فقط گذاشتن به حساب دیوونگیم

2366

روزهای گندیه 

2365

مغزم سوت کشید وقتی دیدم خواهرزاده 16 ساله ام  درباره فمینیسم مطلب گذاشته

فکر میکردم جز درس تو هیچ باغی نیست

و میدونستم بعضی اخلاقاش به من رفته ولی از این یکی بیخبر بودم

نمیدونم چقدر از من تاثیر گرفته شاید هیچی

همونطور که  من از کسی نگرفته بودم

2364

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2366

دچار افسردگی و وحشت "نکنه نتونم برم سفر" شدم

سفرایی که از این به بعد تو برنامه و ذهنم دارم گرونه و لعنت به پول و دلار و همه چی که لحظه ای میره بالا

فقط یه فکر آرومم میکنه اینکه من حداقل تا 20 ساله آینده باید زنده بمونم و هرچقدر وضع اقتصادیم خراب بشه بازم میتونم به سفرام برسم 

من که تقریبا گیاهخوارم و ماشین هم ندارم و نمیخوام و به کوچکترین آپارتمان دنیا قانع هستم اهل تجملات و زیور آلات و مهمونیهای پر خرج و ... نیستم از چیه این گرونی میترسم

کمتر میخورم کمتر میگردم گرد میخوابم سفرم میرم