دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

285

کاش این بادکنک نارنجی زودتر می ترکید

هر چی قلبها و ستاره هایی که روش کشیدی را نگاه می کنم

بیشتر خنده ام می گیره

ولی نمی دونم چرا اشکهام هم تند تند سرازیر می شه

بزرگترین و عجیب ترین هدیه ای که تا حالا از تو گرفتم 

گفتی برای کودک درونت گرفتم

و من کودکانه خندیدم و ازت تشکر کردم

و به خودم یاد آوری کردم که

غیر معمول بودن این هدیه می تونه جالب باشه

برای باد کردنش چقدر نفس گذاشتی

موقع باد کردن چی تو ذهنت بود

محبت و سادگی

یا تمسخر و تنفر

کاش می دونستم

284

صبح باروون زده بهاری

283

می خواد دخیل ببندم

به درختی که گوشه حیاط  امام زاده یک روستای دور افتاده خشک شده

دلم می خواد توی یک معبد بودایی شمع روشن کنم و بهش زل بزنم

دلم می خواد ردیف اول یک کلیسا بشنیم 

دلم می خواد توی یک زیارتگاه زرتشتی عود روشن کنم

دلم زیارت می خواد

282

زندگی مثل سه تا بازی می مونه

شطرنج که باید فکر کنی و مبارزه کنی

تخته نرد که باید ریسک کنی

منچ که باید شانس بیاری 

از سخنان حکیمانه گردو

281

داره آب می شه

280

خوردن بستنی بعد از خواب ظهر

279

اردیبهشت

هم رسید

متفاوت تر

از هر سال

278

مرداب از رود پرسید :
چه کردی که انقدر زلالی ؟
رود گفت گذشتم

277

احساسم هوا می خواد

ولی سرده

نمی تونم پنجره را باز کنم

276

آره تا الان بیدار بودم

275

 اگه غول چراغ جادو

جلوم سبز بشه

بپرسه چی می خوای

شاید

هیچی جز مردن و

راحت شدن از این خواستنها

نخوام

فقط قبلش بزاره

بستنی مگنومم

را تا آخر بخورم

274

امروز

هر چی بود

هر چی داشت

هر جوری که گذشت

یه چیزی

کم داشته

وگرنه

من تا این ساعت

بیدار نمی نشستم

و از امروز

دل می کندم

273

به درخت خرمالوی حیاط

حسودی می کنم

272

بیا بنویسیم روی خاک رو درخت رو پر پرنده رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ روی آب توی دفتر موج رو دریا


از ظهر که اومدم خونه دارم همین یک اهنگ را

با صدای بلند گوش میدم

می گی هدفون بزار

می گم خراب شده

می گی حداقل آهنگ را عوض کن

می گم نه می خوام همینو گوش بدم

می گی خسته نمی شی

می گم نه کیف می کنم

می خوای بری

می گی من که دارم میرم

به همسایه ها رحم کن

271

آرامش

موسیقی بارون

کوه

درخت

سکوت

صدای تو

پرواز من


270

این قمار

برنده نداشت

269

زندگی رانش داره

268

می شمرم

اتفاقات بدی که

در نبود من

اتفاق نمی افتاد 

267

فکر های خط خطی

شاید های بن بست

266

این غروب جمعه

هم

تنهایی فتح شد 

265

حراج تیله های رنگی

264

دیو درونم

فرشته دورنم را

مسخره می کنه

263

مذهب

اخلاق

عرف,

هیچ

به عشق

پایبند باش

262

غم را می سپرم به سرخی شقایق ها,

دلتنگی را به سپیدی شکوفه ها

بی حوصلگی ام برای قاصدک ها

با رگبار بهاری می بارم

زنده می شوم در سبزی درختان

بهار در وجودم جاریست


261

غروب جمعه لعنتی 

260

دو تا از دوستام قهر کرده بودند

به نوبت می اومدند کنارم می نشستند

از هم بدگویی می کردند

منم بهشون می گفتم

اشتباه می کنی

با هم خوب باشید

از این مزخرفات دیگه

امروز هر دو زنگ زدند

تشکر کردند

که حرفات باعث شد  آشتی کنیم

 از هر دوشون بدم اومده

می خوام به یک بهانه ای با هر دوشون قهر کنم

259

نمی دونستم هوای بهاری امروز را با هم شریک بودیم

258

دقت و حوصله ای که امروز برای باز کردن گره نخ بادبادک گردو گذاشتیم

اگه برای باز کردن گره زندگیمون گذاشته بودیم

هیچی

نگذاشتیم که


257

, عقلم نخواست 

256

با بعضیا اصلا نمیشه معمولی بود

یا باید نزدیکترینت باشن یا اصلا تو زندگیت نباشن

255

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

وخدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید

آرزویم این بود دور...اما چه قشنگ

تا روم تا در دروازه نور

تا شوم چیده به شفافی صبح

من به دنبال نگاهی هستم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمد

254

گفته بودم این ویرانه ارزش ماندن ندارد

253

مادر بزرگ غروب یکی از سیزده بدر ها, رفت

هر سال وسط خوشیِ روز سیزده یادش می کنیم


252

این عید, فقط پوست تخمه از روی فرش جمع کردم

بالاخره تخمه شکستن را یاد گرفتی

251

بگو دوستت دارم

حتی اگه دروغ سیزده باشه

250

یک حرکت اشتباه از من

و بُرد خودخواهانه تو

به این می گن بد بازی


249

هیچ کس دیگر او نمی شود

حتی

خودش

248

فقط تو حال منو میفهمی

ولی خودم هم حتی این لجبازی خودم را نمی فهمم



247

اینقدر دیر می گذره 

246

 تعطیلات عید

وقتی از سفر برگشتی

یه عالمه لباس شستنی داری

ماشین لباس شویی

خراب بشه

رفیق نیمه راه

این رسمش نبود

شدم عینهو کُزِت