کاش این بادکنک نارنجی زودتر می ترکید
هر چی قلبها و ستاره هایی که روش کشیدی را نگاه می کنم
بیشتر خنده ام می گیره
ولی نمی دونم چرا اشکهام هم تند تند سرازیر می شه
بزرگترین و عجیب ترین هدیه ای که تا حالا از تو گرفتم
گفتی برای کودک درونت گرفتم
و من کودکانه خندیدم و ازت تشکر کردم
و به خودم یاد آوری کردم که
غیر معمول بودن این هدیه می تونه جالب باشه
برای باد کردنش چقدر نفس گذاشتی
موقع باد کردن چی تو ذهنت بود
محبت و سادگی
یا تمسخر و تنفر
کاش می دونستم
صبح باروون زده بهاری
می خواد دخیل ببندم
به درختی که گوشه حیاط امام زاده یک روستای دور افتاده خشک شده
دلم می خواد توی یک معبد بودایی شمع روشن کنم و بهش زل بزنم
دلم می خواد ردیف اول یک کلیسا بشنیم
دلم می خواد توی یک زیارتگاه زرتشتی عود روشن کنم
دلم زیارت می خواد
زندگی مثل سه تا بازی می مونه
شطرنج که باید فکر کنی و مبارزه کنی
تخته نرد که باید ریسک کنی
منچ که باید شانس بیاری
از سخنان حکیمانه گردو
داره آب می شه
خوردن بستنی بعد از خواب ظهر
مرداب از رود پرسید :
چه کردی که انقدر زلالی ؟
رود گفت گذشتم
اگه غول چراغ جادو
جلوم سبز بشه
بپرسه چی می خوای
شاید
هیچی جز مردن و
راحت شدن از این خواستنها
نخوام
فقط قبلش بزاره
بستنی مگنومم
را تا آخر بخورم
امروز
هر چی بود
هر چی داشت
هر جوری که گذشت
یه چیزی
کم داشته
وگرنه
من تا این ساعت
بیدار نمی نشستم
و از امروز
دل می کندم
بیا بنویسیم روی خاک رو درخت رو پر پرنده رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ روی آب توی دفتر موج رو دریا
از ظهر که اومدم خونه دارم همین یک اهنگ را
با صدای بلند گوش میدم
می گی هدفون بزار
می گم خراب شده
می گی حداقل آهنگ را عوض کن
می گم نه می خوام همینو گوش بدم
می گی خسته نمی شی
می گم نه کیف می کنم
می خوای بری
می گی من که دارم میرم
به همسایه ها رحم کن
حراج تیله های رنگی
غم را می سپرم به سرخی شقایق ها,
دلتنگی را به سپیدی شکوفه ها
بی حوصلگی ام برای قاصدک ها
با رگبار بهاری می بارم
زنده می شوم در سبزی درختان
بهار در وجودم جاریست
دو تا از دوستام قهر کرده بودند
به نوبت می اومدند کنارم می نشستند
از هم بدگویی می کردند
منم بهشون می گفتم
اشتباه می کنی
با هم خوب باشید
از این مزخرفات دیگه
امروز هر دو زنگ زدندتشکر کردند
که حرفات باعث شد آشتی کنیم
از هر دوشون بدم اومده
می خوام به یک بهانه ای با هر دوشون قهر کنم
نمی دونستم هوای بهاری امروز را با هم شریک بودیم
دقت و حوصله ای که امروز برای باز کردن گره نخ بادبادک گردو گذاشتیم
اگه برای باز کردن گره زندگیمون گذاشته بودیم
هیچی
نگذاشتیم که
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود دور...اما چه قشنگ
تا روم تا در دروازه نور
تا شوم چیده به شفافی صبح
من به دنبال نگاهی هستم
که مرا از پس دیوانگیم می فهمد
گفته بودم این ویرانه ارزش ماندن ندارد
تعطیلات عید
وقتی از سفر برگشتی
یه عالمه لباس شستنی داری
ماشین لباس شویی
خراب بشه
رفیق نیمه راه
این رسمش نبود
شدم عینهو کُزِت