اون روزایی که ۵ صبح بیدار می شدم و کارامو می کردم ده لایه لباس می پوشیدم بچه طفلک را از خواب بیدار می کردم می شوندم پا کارتون تلویزیون تا خوابش نبره ۶ صبح از خونه می زدم بیرون تا به سرویس برسم تو مسیر خونه تا ایستگاه تو تاریکی زمستون بدنم می لرزید که یکی از این معتادا که سر صندوق صدقه است خفتم نکنه در حالی که همسر بی غیرتم تو خونه خواب بود یک ساعت و نیم تو اون اتوبوس قراضه ها چرت می زدم زر زر هم سرویسی که بغل دستم نشسته بود را تحمل می کردم به راننده سرویس بچه زنگ می زدم ببینم گردو را سوار کرده یا نه تو اون سرما و سوز گدا کش اون خراب شده خوابالو از سرویس پیاده می شدم و مثل سگ می لرزیدم تا سرویس بعدی بیاد باید اون سرمای چند درجه زیر صفر اون بیابون را تحمل می کردم سوار سرویس بعدی می شدم تا برسم مدرسه حالا شوفاژ مدرسه خاموش بود یا آب قطع بود ظهر خسته و بی اعصاب ساعت ۳ بر می گشتم خونه باید تند تند خونه را مرتب می کردم که غرغر شوهر وسواسی را تحمل نکنم به درس های بچه باید می رسیدم هزار جور حساب کتاب باید می کردم که با وجود یه همسر گردن کلفت چطور از پس کادو فلان مهمونی بر بیام یا چطور برای عروسی فلانی لباس بخرم شبم با مرتیکه دعوام می شد و با گریه می خوابیدم و فرداش دوباره روز از نو روزی از نو
هیچکس اون روزای منو ندید و درک نکرد اون موقع هم یه عده حسرت زندگی ام را می خوردند الان که دیگه همین راحتی نداشته ام خار تو چشماشونه و خاک بر کسی که حسرت زندگی دیگران را بخوره
فال نه تنها خرافاته بلکه می تونه خطرناک باشه مثلا اگه فال روزانه خودم را چند ساعت زودتر شنیده بودم فکر می کردم امروز قراره شروع یک رابطه احساسی شدیدا عاشقانه باشه و ممکن بود روی رفتارم اثر بذاره ولی خوشبختانه وقتی فال را شنیدم که بعد از یک نبرد خونین مجازی یک انسان بیشعور را بلاک کرده بودم و رابطه شروع نشده در نطفه خفه شده بود
اون دوره از زندگی که تو دستشویی هی داد می زدیم مامان و کسی نمیومد ما رو بشوره محتاج ترین دوره زندگیمون بود
دلم شمال می خواد فقط برای اینکه برم کنار دریا عشق نمی میره منصور گوش بدم و زار بزنم برای عشقی که تو دلم مرد
دو ماه پیش یه نظرسنجی گذاشته بود منم نوشتم پر فالوری به مردم تذکر بده ماسک بزنند که جوابم یه مشت پرت و پلا گفت و توهین کرد و بلاک کرد دوباره از بلاک در آورده لینک اون پیج منو دیده اومده میگه عکاسی میگم نه میگه بریم عکاسی میگم نمی خوام دوباره کلی توهین کرده و چون همشهریه می ترسم آشنا در بیاد و نتونستم جوابش را اونجوری که میخوام بدم و سکوت کردم آخرش معذرت خواهی کرد
الان نه ناراحتم نه عصبانی فقط دلم براش می سوزه که اینقدر بیشعوره
مردم واقعا حالشون بده و شاید حق دارند
اگه قراره از آدمها توقع نداشته باشیم که در لحظات غمگین و تنهایی کنارمون باشند اگه نتونیم شادیمون را براشون تعریف کنیم اگه نتونیم از دلشوره و نگرانیامون براشون بگیم اگه برامون وقت نمیذارن پس می خواهیمشون چیکار
چرا باید این همه آدم بی خاصیت تو زندگیم باشه
مشکل دارند درگیرن حوصله ندارن خب برن با بدبختی خودشون سَر کنند چرا سیاهی لشکر زندگی دیگران میشن
حرفم بزنیم میشیم غرغرو، بهانه گیر، مهرطلب، بی عاطفه ،نامهربون
خبر خوش اول اینکه ۵ روز از شهریور رفت بدون اینکه بفهمم چه جوری رفت خبر خوش دوم اینکه اول مهر پنج شنبه است خبر خوش سوم اینکه هنوز زنده ام
_میگم ماسک بزن میگه من جایی نبودم میگم مهمونی بودی من که جایی نبودم ماسک زدم میگه تو دیوانه ای منم دیوانگی را نشونش دادم پاشدم اومدم خونه خودم
_میگم می خوام برم تور میگه کروناست میگم ۳ تا ماسک می زنم و فضای بازه میگه بشین تو خونه اون وقت هم دیروز هم امروز خودش بیرون بوده
_میگم حالت چطوره میگه شیره تریاک خوردم بهترم
_میگم مراقب خودت باش میگه تو شرکت همه رعایت می کنند میگم چند نفرید تو یه اتاق میگه ۱۵ نفر
_میگم نمیام اونجا کرونا میگیرم میگه من که جایی نمیرم میگم فردا شب چیکاره ای میگه هم خونه ایم مهمونی داره همینجام میگم کیا هستن میگه بچه های کلینیکشون
_میگم نرو خونه فلانی میگه فلانی خیلی رعایت می کنه ترس نداره میگم اتفاقا چون رعایت می کنه میگم نرو چون از رفتنت خوشحال نمیشه
_میگم چرا رفتی بالا میگه کسی که نبود فقط فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و بچه هاشون بودن شوهراشون هم تو هیئت بودن
تو اینستاگرام می چرخیدم چشمم خورد به عکس سین
همون پسر بچه ی خوشگل که هم بازی بچگیام بود بعد نوجوون خوشتیپی شد و بعد با مادرفولادزره ازدواج کرد و بعد افتاد به دختر بازی و طلاق گرفت
همیشه زیر زیری ازهم خوشمون میومد ولی از ترس پسرای فامیل جرات نداشتیم صمیمی بشیم و حالا که هر دو آزادیم کاش یه راه ارتباطی باز بشه بینمون و با هم دوست بشیم و حتما بعدش رسوایی به بار میاد و همه میفهمن و شاید میم دست از سرم برداره
تنها راه نجاتم همینه
می خوام به گذشته فکر کنم می خوام نگران آینده باشم ولی دیگه حوصله ای برای فکر کردن نمونده
حتی الان هم برام مهم نیست به جهنم هر چی می خواد و هر طور می خواد پیش بره
نمیدونم چی داری که شبیه مهره ماری که چشام میگیره
باید زودتر میدیدمت همین الانشم برای بودن دیره
ناصر زینلی
نصف شب که بیخوابی زده بود به سرم با یه صدای عجیب درگیر بودم که از تو متکام میومد صداهایی با فاصله منظم مثل صدای اره برقی همش فکر می کنم چه قسمتی از خونه داره خراب میشه یا گسل های تهران فعال شدن گردو هم بیدار شد و گفت صدای لوله های آبه و منتظر یه فاجعه بودیم که صدا قطع شد و معلوم شد داماد طبقه پایین این پهلو اون پهلو شد و خر و پفش قطع شد
معین هنوز به اصفهان برنگشته و دلش پر از غمه و تموم دنیا براش جهنمه ، هر چی از سوز دلش بگه به خدا بازم کمه چه کنه با کی بگه عقده دل را پیش کی خالی کنه و دردش را با چه زبون به این و اون حالی کنه
امروز همش دلم گریه می خواد مثلا الان یاد مادربزرگم افتادم و دلم می خواد یک بار دیگه تو خونه اش ببینمش از پله ها تند تند بالا پایین بره مامانمو صدا کنه با پدربزرگم دعوا کنه کشمش پلوی خوشمزه بپزه و همین جوری که ساکته به کارهای ما نگاه کنه و من احساس کنم یه دختر خنگ دست و پا چلفتی ام ولی نبودم وگرنه اونقدر بهم امیدوار نبود و ازم انتظار موفقیت نداشت
از خاکسپاری و جنازه و قبر همکارمون فیلم گذاشتن تو گروه و دوباره قلب درد گرفتم
خب این چه کاریه تو این وضعیت و شرایط روحی مردم
همه از رفتنش سوختیم ولی گذاشتن این فیلمها کار درستی نبود
بمیرم برای پسرش کاش ندیده بودم
با پیدا نشدن نخ دندانم فهمیدم فقط مساله بهداشت دهان و دندان نیست از نظر روانی به این کار عادت کردم و پاشم همین الان برم بخرم تا خل نشدم
باید از یاد ببری که از یاد بردیش
چقدر این جمله غمگینم کرد چقدر تو مغزم فرو رفت چقدر بهش نزدیک شدم و چقدر حیف
کسی بره سفر انتظار دارم ۲۴ ساعت با من در تماس باشه خودم برم سفر کلا یادم میره کی بودم چی بودم کجا بودم چه برسه به تماس با بقیه
و اینه که میگن آدمها را باید تو سفر شناخت حتما که نباید همسفر من شد تنهایی برم سفر ، تنهایی برن سفر باز بنده اخلاق قشنگمو نشون میدم و اینکه نمی خوام تغییر کنم بدتره
از خونه یکی از همسایه ها صدای روضه میاد چقدر دلم خواست مثل قدیما آقا روضه خون بیاد بشینم کنار مادربزرگم و های های برای روضه خودم گریه کنم
اونی که از همه جا بلاکش کردم و بازم عید به عید اس ام اس میده اسمش را جز دوروبریای رییس جمهور تو وزارتخونه دیدم
عکس العملم چی بود: مرتیکه عنتر
طرف یه چیزی استوری کرده بود یه کلمه همدردی کردم تا دو ساعت از شرق و غرب و گلوبالیست و طالبان و فاحشه های مغزی و ... می گفت
منم همین جوری که دنبال نخ دندونم می گشتم فکر می کردم چرا اینستاگرام دکمه غلط کردم نداره
مردم چه دل پری دارن