تو یه فولدر یه سری عکس و فیلم دارم
دلم نمیاد پاکشون کنم
ولی دیگه حوصله دیدنشون هم ندارم
فامیلم تو همون فولدر باید جا بدم
قربون خودم برم
تیله هایی به رنگ دریای بالتیک
لعنتی حداقل شبا فکر کن و غصه بدبختیاتو بخور
ارادتمند عمه ت باش
دارم چیزی می خونم
حواسم به آهنگی که پخش میشه نیست
فقط حس می کنم یهو قلبم تند تر میزنه
و حال و هوام یه طوری شد
حواسم را می برم به آهنگ ,
"دلم می خواد به اصفهان برگردم..."
همونطور که از اکثر مردها متنفرم
حتی از نیمه مرد خودم هم متنفرم
جز کار و پول و زندگی درست کردن
هیچی نمی فهمه
حتی تفریح و لذتش
دلنشین نیست
اگه همه وجودم زن بود
چه بهشتی بود این دنیا
تو خلوت با هم اشک ریختیم
برای تمام رنجها،
برای این بلاتکلیفی،
برای این درد بی پایان،
مادرم پیر من شد
جوانک به دختر بچه متلک میگه
و دنبالش میره
دخترک بی هیچ ترس و ابایی
با لبخند جوابش را میده،
کبوتر کنار باغچه جون میده،
مغازه دار میخنده،
سکوت میکنم،
تاکسی از جهنم دورم میکنه
هزارمین پست را مینویسم
برای گردوی عزیزم که
لبخندش دنیایم را زیباتر کرد.
مینویسم برای عشقم
که آرام جانم شد.
می نویسم به یاد زادگاهم
که زنده رودش سرچشمه ی همه وجودم بوده.
می نویسم به یاد مردی که،
خط خوردگی سرنوشت
ما را کنار هم گذاشت.
می نویسم به یاد همه عزیزانم
به یاد دوستهای عزیزم
یکمی فکر کردم
یکمی قربون صدقه رفتم
یکمی گپ زدم
یکمی به روزگار بد و بیراه گفتم
یکمی به همکارم لعنت فرستادم
یکمی حالم بد تر شد
یکمی به خودم رسیدم
یکمی رفتم سر کار
یکمی درس دادم
یکمی دعوا کردم
یکمی تشویق کردم
یکمی لبخند زدم
یکمی راه رفتم
یکمی اتوبوس سوار شدم
یکمی تاکسی سوار شدم
یکمی با گردو حرف زدم
یکمی حساب کتاب کردم
یکمی امیدوار شدم
یکمی غصه خوردم
یکمی غذا خوردم
یکمی دراز کشیدم
یکمی تی وی دیدم
یکمی کتاب خوندم
یکمی عکس دیدم
یکمی شکلات خوردم
یکمی کار کردم
یکمی خاطره یادآوری کردم
یکمی دلم لرزید
یکمی دلتنگ شدم
و
یه عالمه دلم برای خودم سوخت