درسته آزارم به هیچ حیوونی نمیرسه ولی نمیتونمم درک کنم چطور میشه به یک گربه سیاه لاغر گفت جانم قربونت برم
خدایا محبت منو هیچ وقت طرف گربه ها نبر لطفا
میگم یه مدت مشغول بودم و نتونستم مطالعه کنم
ولی درستش این بود که بگم یه مدت مشغول گند زدن به زندگیم بودم
یه چیزی یاد گرفتم برای وقتایی که ازم میپرسند مجردم یا متاهل
بگم متعهدم
حالا متعهد به کی و چی چه فرقی میکنه حداقل به خودم که متعهدم
دیشب خواب دیدم من و گردو تو خونه صدیقه خانم پناه گرفته بودیم و خان کلوچه و شوهرش اومدند و ما را پیدا کردند
همه چی مثل فیلم سینمایی بود
حتما تاثیرات پرخوری بوده
بعضی نویسنده ها در موقعیتهای عجیب فکرشون برای نوشتن کار میکرده مثلا تو وان حمام
منم لابد با خوردن کلی ماکارونی چرب و چیل تو خواب فیلم سینمایی میبینم و صبح میتونم سناریو بنویسم
یکی داره خیانت میکنه
به خودش و شوهرش و بچه هاش
داره زندگی یک زن دیگه را نابود میکنه و خودش هم میدونه کارش اشتباهه ولی کنترلی روی خودش نداره
به یکی دیگه خیانت شده
با گریه برام تعریف میکنه که یک دختر چند ساله تو زندگی شوهرشه و کار به جایی کشیده که اعتراض داره چرا آقا زنش را طلاق نمیده
خدایا دارم دیوونه میشم
اشرف افغان و نادر شاه افشار در مورچه خورت مقابل هم قرار میگیرند
لطفعلی خان در دوره صفوی سردار مشهوری بوده و درکرمان مقابل محمود افغان جنگیده
چقدر تاریخ ایران پیچیده است
میگفت بی بی زیبا وقتی بچه بوده از بس گریه کرده چشمش کور شده
حالا منم از بس گریه کردم دارم کور میشم
همه چیو تار میبینم مثل وقتایی که خوابم میاد
مثل اینکه این چشمهای عقابی بالاخره ضعیف شدند
از اینکه مامانم با هر کسی که بچه طلاق گرفته داره همذات پنداری میکنه بدم میاد
چرا زندگی من با زندگی اون پسرک معتاد باید مقایسه بشه یا زندگی اونی که به خاطر هوس بازیش زنش طلاق گرفت و رفت چه شباهتی به زندگی من داره
امروز وقتی پشت تلفن فوت پدرش را تسلیت میگفتم هردو نیاز داشتیم همدیگرو بغل کنیم و تمام غم این دنیا را اشک بریزیم
یکی از آرزوهام این بود که تا گاوخونی پیاده دنبال زاینده رود برم
میترسم اینقدر نرم که دیگه نه زاینده رودی باشه نه گاوخونی
مامان میگه به خواب بد فکرنکن و برای کسی تعریف نکن
حالا که این کابوس تمام شده دیگه بهش فکر هم نمیکنم
کاش گردو هم بتونه زود فراموش کنه
تو این شهر بیشتر از آدمها,ساختمونهای قدیمی آشنا سراغ دازم و هر وقت از کنارشون رد میشم کلی با هم حال و احوال میکنیم
اولین بچه ای که سقط کردم اگه بود الان ده ساله بود
گردو تنها نبود و خواهر یا برادر داشت
من سرم گرم بچه ها بود و از روی ناچاری با خوبی و بدی زندگی ساخته بودم و طلاق نگرفته بودم
همه چیز را میدیدم و میفهمیدم و به خاطر بچه ها دندون رو جیگر میزاشتم
کلا هر جوری فکر میکنم بازم زندگیم به ...کشیده شده بود
فقط زندگی من به ...کشیده نشده
اون خانمی که تو اینستاگرام زیر عکس کیک که برای عشقش یعنی یه مرد کچل و خیکی که قراره اون کیکو کوفت کنه غش و ضعف میره از من بدبخت تره
چون همون خیکی به خاطر یه لحظه خوشی زنش را مسخره میکنه و له میکنه تا دل یکی مثل منو بدست بیاره
خوشحالم که بالاخره تونستم خودمو از این نکبت همه گیر بیرون بکشم
با خودم فکر میکنم خیلی اشتباه داشتم
باید روشهای همسرداری را جدی میگرفتم
نباید سیاستهای زنانه را احمقانه میدونستم
باید...
ولی یادم.میفته که با یک مرد عقده ای همنشین بودم که قلبش از سنگ بود و هیچ نرمی و لطافتی درش اثر نداشت
من روانکاو تیمارستان نبودم و نیازی نبود با این استقامت همنشین یک بیمار روانی باشم
هنوز نمیخوام باور کنم که این زندگی منه که اینقدر به گوه کشیده شده
هنوز غرورم را دارم
20 سال پیش برای آینده ام چه تصوراتی داشتم
یک انتخاب اشتباه و اجباری با من و زندگیم چه کرد
درست کردن همه چیز غیر ممکنه ولی میشه کاری کرد که بدتر از این نشه شاید با مرگم
وضعیت سفید امید به زندگی را زیاد میکنه
زخم روی بدنم دیر خوب میشه و بعد خوب شدن هم ردش رو بدنم می مونه
زخمهایی که به قلبم خورده هم خوب میشه ولی وقتی یادشون میفتم قلبم تیر میکشه
امشب با چشم خودم شیطان را دیدم
عادت دارم خیلی جدی کاری را شروع میکنم و پیگیر میشم و چند قدم مونده به پایان کار و درست وقتی که خیالم راحت شد که تلاشم نتیجه داد و به هدفم میرسم همه چی را به حال خودش رها میکنم
نتیجه اول اینکه به هر چی و هر کی که بخوام میرسم و نتیجه دوم اینکه به هیچی و هیچکس نمیرسم
چقدر این چند ماه دنبال این آهنگ بودم و حالا که دیگه تو اون حال و هوا نیستم پیداش کردم
"بازم تو ساحل دریاکنار..."
داشتم کمد لباسها را مرتب میکردم
دوباره اتفاقات پنج شنبه یادم افتاد
از ناراحتی چشامو بستم و سرمو گذاشتم وسط مانتوها و پالتو و لباسهایی که آویزون بود
وقتی باز کردم سیاهی مطلق بود
بالاخره سیاهچاله خودم را پیدا کردم
به دختر عمه ام حسودیم میشه که زندایی مثل مامانم داره
مهمترین خاصیت تنهایی اینه که مجبور نیستم خودمو با اخلاق کسی وفق بدم
هر جور و با هر کسی دلم خواست میخورم میپوشم میگردم
حرف میزنم میخندم گریه میکنم
نه رنجشی نه هیجانی نه نگرانی از آینده نه دلخوری از گذشته
و بدترین ایرادش اینه که تنهام
میدونم کسی را نداره که باهاش بره فیلمو ببینه
میدونه کسی هم از دوروبریای من حاضر نیست برای دیدن این فیلم باهام بیاد
میدونم منتظر بود خودم پیشنهاد بدم که با هم بریم
ولی نمیدونه من به تنهایی فیلم دیدن عادت دارم
عکسهای یک خانم که از سرطان نجات پیدا کرده را میدیدم.
میخواستم ببینم چی کمکش کرده که تونسته با بیماری بجنگه
عکس از شوهرش گذاشته بود و نوشته بود مگر میشود مرد اینقدر عاشق و عکس از برادرش که تمام روزهای سخت همراهش بوده
فوری از صفحه اش اومدم بیرون تا خودم از غصه ی نداشته هام سرطان نگرفتم