دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2425

داشتم ناله مینوشتم یادم افتاد قرار شده قوی باشم و پر انرژی

اوکی همه چی خوب نیست ولی خوب میشه 

حتی این ماشین لباسشویی که از زیرش شر شر آب میریزه 

2420

مدتیه تغییراتی در خودم حس میکنم که نشونه بالا رفتن سن باشه مثلا حس و هیجانم نسبت به طبیعت و فصلها , بارون, آسمون و پرنده ها یکمی فرق کرده 

نمیشه توضیح داد قبلا چه جوری بود و الان چه جوری شده چون اون لرزشی که دلم میگرفت و جمع شدن قلبمو فقط خودم میفهمیدم 

یا مثلا سرعت پیاده روی و راه رفتنم کم شده قبلا فکر کنم 4000 قدم را حدودا یه ربع بیست دقیقه میرفتم ولی الان شاید نیم ساعت هم بشه 

یا فکر کردن به غذا که قبلا  برام مهم نبود 

خلاصه یه چیزایی تغییر کرده دیگه 

ولی هیجان برای جام جهانی کم که نشده بیشترم شده با اینکه خیلی وقته اصلا فوتبالی نیستم و دیگه حتی تیم ملی را نمیشناسم ولی چه اهمیتی داره 

همین که یکی از اخلاقهای نوجوونیم هنوز زنده اس عالیه و خوشحالم میکنه 

2387

اینجوری نیست هر روز افسرده و وا رفته باشم یه روزایی هم مثل امروز خیلی بیشتر از توانم کار میکنم

صبح 3 زنگ کار و مرتب کردن کمدها و پرسش و سر و کله زدن با بچه ها 

ظهرپیاده برگشتم 

بعد از ظهر و عصر دو سری شاگرد داشتم 

بعد رفتن آخرین شاگرد ماکارونی با مرغ درست کردم و ملت عشق گوش کردم 

بعد شام نیم ساعتی از فیلم the post دیدم 

ظرفها را شستم

بعد هم حمام و روشن کردن ماشین لباسشویی 

الانم دارم بیهوش میشم 

بلی خدا نکنه بخوام کار کنم!

2381

سگ سیاه افسردگی داره کم کم میره

امروز صبح قبل رفتن سر کار خونه را مرتب کردم

ظهر پیاده برگشتم خونه

الان میخوام برقصم

وقتی حالم بد میشه همین کارای ساده ی روزمره برام سخت میشه

2378

خب تغییرفاز دادن من برای هر کی عجیب باشه برای خودم عادیه و الان با گوش دادن یه آهنگ چرت سرحال شدم و دنیا برام قشنگ شد 

پاشم خودمو جمع کنم و از این ادا بازیا دست بردارم 


2376

به شکل وحشتناکی افسرده ام 

امروز خواستم پیاده بیام خونه ولی پاهام راه نمیومد و به زور خودمو میکشوندم

 دیگه حوصله و انرژی هیچ کاری و هیچ کسی  را ندارم 

دوباره به لحظه خودکشی رسیدم و دیگه هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی نمونده فقط احساس وظیفه نسبت به آینده گردو نگهم داشته 

اردیبهشت به این غمگینی نداشتم

روزای آخر را میگذرونم 

یا می میرم یا پوست میندازم 

2367

اینقدر بدی دیدم 

اینقدر دلم شکست

اینقدر سرم خورده به سنگ

اینقدر  نرسیدم

اینقدر

اینقدر

اینقدر...

که دیگه احساسی برام نموند

2365

دیگه باور کردم  هیچی درست نمیشه 

حالا با خیال راحت به بقیه زندگیم ادامه میدم

2356

تا این لحظه سال جدید همه چی خوب پیش رفته و اینقدر مهربون خوش اخلاق و مثبت شدم که ترس برم داشته نکنه دارم می میرم

43 سال و چند ماه و چند روز از زندگیم گذشته و به اندازه کافی با آدمها برخورد داشتم 

هر چی که باید, از آدمها دیدم و دیگه وقتش شده که حصار خودم را بالاتر ببرم و کسانی که داخل این دایره هستند را حفظ کنم و دیگه اجازه ندم هیچ غریبه ای  به زندگیم نزدیک بشه 

یه باغ خوشگل داخل این حصار میسازم و زندگی آینده ام را با آدمهای دوست داشتنی زندگیم میسازم

چند تا عکس و یادبودهم  از خاطرات رفتگان گوشه این باغ میزارم و گهگاهی یادشون میکنم و البته همه این خاطرات خوب نیست ولی همونطور که خوبیها را باید به یاد داشته باشم بدی ها را هرگز فراموش نمیکنم 

همون دروغ بی وفایی خیانت  کینه و حسادت هایی که دیدم قوی ترم کرد و آدم های اضافه زندگیم را یکی یکی حذف کرد و باعث شد قدر عشق و محبت را بیشتربدونم

 ازاین به بعد زندگی زیباترخواهد بود 


2454

یه موزیک ویدئو عاشقانه که قبلا خیلی احساساتیم میکرد ولی الان متعجب و گیج نگاهش میکنم

 مثل کسی که از یه دنیای دیگه اومده و هیچی از این کلام و تصویر نمیفهمه 

و این بزرگترین تغییریه که جدیدا داشتم بی حسی کامل و مطئنم دیگه هیچی نمیتونه احساساتم را مثل قبل بکنه

2443

هنوزاسفند نشده ولی دلم نفس کشیده و کم کم دارم از حال بد رها میشم و حال و هوای بهاری میگیرم 

فکرم  مشغول هزاران کاریه که تو اسفند دارم ولی دلم رهاست و همین کمک بزرگی به حالم میکنه 

2440

نشستم زندگی ام را ازلحظه ای که یادم میاد تا الان مرور میکنم تا ببینم ایراد کار کجا بوده ولی واقعا ایرادی نه تو خلقتم نه تربیت نه شیوه زندگی ام نمیبینم

من از کودکی مجموعه ای از اضداد بودم که شاید فقط مادرم تا حدی تونست با تناقضاتم کناربیاد و دیگه هیچکس  

2434

تقدیر اینجوری بوده

دیگران باعث شدن 

و از همه بیشتر خودم مقصرم 

ولی حالا که سرنوشت منو کشوند تا اینجا منم تا آخرش میرم 

هر چی شد به جهنم 

2431

کاش بمیرم و همه چی تموم بشه

2424

به یه قدمی خودکشی رسیدم ِ

همه چی خیلی کثافت تر شده

2418

حالم خیلی بده 

جسمی و روحی 

 تو زندان بزرگی به اسم تهران گرفتار شدم

عشق لعنتی دوباره اومده سراغم 

انگار داره آخرین ضربه ها را میزنه وهمچنان با ترکهای قلبم مدارا میکنم 

 میدونم  یه روز حال این قلب شکسته خوب میشه 

امروز زمستون غافلگیرم کرد و بالاخره سردم شد 

یکی برام دردل کردو هر چی بدبختی تو دنیا هست بی پولی مستاجری طلاق دوری از فرزند بیکاری بیماری یتیمی و .... را برام ردیف کرد و حسابی حالمو گرفت ولی  پیش خودم گفتم منم خیلی از همین مشکلات را داشتم و جون کندم و  از پسشون براومدم دلسوزی و رحم هم اصلا بهم نیومده و همیشه باعث پشیمونی و پشت دست داغ کردن شده پس طبق معمول به جهنم 

بدترین حالتش اینه که  منو عو ضی و بی احساس میدونه 

خب بدونه 

حتما هستم یا شدم یا اداشو در میاررم ولی دیگه ترحم و مهربونی غدغن

خیلی وقته هیچ اعتقادی به روابط و معاشرت معمولی با آقایون ندارم

منی که حوصله گپ زدن با مادرم هم ندارم چرا باید برای کسی که تو زندگیم هیچ کاره است وقت بزارم 

چقدر دلم میخواد فردا نرم مدرسه و حال مدیر را بگیرم حیف امتحان ریاضیه و بچه ها طفلک گناه دارن 

دلم 21 روز میخواد یه سوژه براش پیدا میکنم

2417

هنوزم وقتی یادم میفته تونستم سفرهای ایرانگردی را طبق برنامه تموم کنم قند تو دلم آب میشه 

سخت بود پرهزینه بود خستگی داشت ولی خیلی لذت داشت خیلی زیاد 

کاش برم تا ته ماجرای همه آرزوهام 

میدونم به هر چی میخوام میرسم

 حتی به هر کی میخوام میرسم 

به هر کجا میخوام میرسم 

من میرسم

 باور کنم برای هیچ کاری دیر نیست 

2412

زندگی جریان داره

 با عشق و امید 

شکر

2404

میگه با هم بریم اصفهان تا تابوی اصفهان برات بشکنه 

میگم خاطرات پدرم و عشق از دست رفته برام بسه و دیگه نمیخوام اصفهان با کسی خاطره جدیدی بسازم 

و اینجاست که سگ سیاه افسردگی که از سر شب کنارم نشسته بود میاد تو چشام زل میزنه و من های های اشک میریزم

برای رنج تمام این سالها

برای پدری که فقط 29 سال همراهم بود 

و برای عشقی که 21 سال تو قلبم زنده بود 

و بعد رفتنشون  قسمت بزرگی از خوشیهای دنیا را از دست دادم

ولی باید خدا را شکر کنم که تنهام نزاشت و یکی از فرشته. های مهربانش را به من بخشید 

کاش قدرعشقش را بدونم

2402

گیج شدم 

خودمم نمیدونم تو وجودم چه اتفاقی داره میفته 

فقط میدونم آرومم

ترجیح میدم فعلا دربارش زیاد ننویسم 

2390

اینقدر هیجان امروز زیاده که نمیتونم تمرکز کنم

کمتر از پارسال غمگینم

و خیلی بیشتر از پارسال امیدوار 

اتفاقهای بسیار خوبی تو زندگیم افتاده و راه و انگیزه های قشنگی برام پیش اومده

امروز از گوگل گرفته تا یک دوست فراموش شده تولدم را تبریک گفتند

به آدمهایی که یک سال گذشته رد پاشون تو زندگیم مونده فکر میکنم

کسایی که رفتن 

کسایی که موندن

کسایی که قلبم را رنجوندن

کسایی که بهم عشق دادن 

بی نیازی به آدمها مهمترین درسی بود که سال گذشته یاد گرفتم

یاد گرفتم به کسایی که هستند عشق بدم و کسایی که رفتند را بسپرم به خاطرات 

با افتخار و با قدمهای محکم وارد چهل و چهار سالگی میشم. 

خدا را برای لحظه لحظه ی زندگیم شکر میکنم

2385

میدونستم پاییز امسال عاشقانه است

2365

بالاخره نوشتم ولی اتفاق عجیب و خنده دار اینه وسط نوشتن این مطلب و برای اینکه از نوشتن فرار کنم یه مقاله انگلیسی بی ربط ترجمه کردم.کاری که قبلا نه علاقه دلشتم نه اصلا لازم بود

یعنی همونطور که اگه بخوام کاری را بکنم زمین و زمان را بهم میریزم  خدا نکنه  نخوام کاری را بکنم 

2359

پنج شنبه های خوشگل پاییز باید تهرانگردی کرد ولی امسال اصلا دوست ندارم از خونه ام بیام بیرون

تلاش برای انتخاب و پوشیدن لباس اولین و سخت ترین کاره

چقدر انرژی میزاریم تا رنگ شال و مانتو و شلوار و کیف و کفش را ست کنیم حالا خرید هر کدوم از اینا قدر انرژی گرفته بماند

حالا این مجموعه چی باشه که هم مد روز باشه هم مناسب سن باشه هم تو محل آدمو بد نگاه نکنند هم اگه همکارامو دیدم مجبور نشم خودمو قایم کنم و هزار اما و اگه دیگه

حالا از خونه بیا بیرون از در خونه که میزنی بیرون انواع و اقسام آدم پرت و پلا و فضول و مسخره و هیز و ...ببین و باهاشون بجنگ تا وقتی که با کوهی از آلودگی تصویری و انرژی منفی برگردی خونه

حوصله ندارم از بقیه مشکلات بیرون رفتن بگم چون الان تنبل ترینم و در حال حاضر هیچ کجای تهران به اندازه این خونه نقلی بهم آرامش نمیده 

2355

چهارشنبه عزیز چقدر امسال دوست داشتنی شدی

تمام  روزهای سخت هفته را به امید رسیدن تو طی میکنم

امروز هم برای اینکه عزیزتر باشی و بیشترخوش بگذره از مسیرهای جدید رفتم مدرسه و برگشتم 

بعد چند روزگرسنگی کشیدن  یه ناهار توپول خوردم و 

با دوست سرما خورده عزیزم گپ زدم و کلی خندیدیم

تا شب هم کارای دوست داشتنی میکنم و عیش امروز را کامل میکنم 




2341

دیشب تو خواب داشتم خفه میشدم 

همون حالت عصبی و سرفه ای که بعضی وقتا تو خواب دارم به اضافه اینکه آب دهنم هم پرید گلوم

خیلی وحشتناک بود 

این چند روز به نظر میاد حالم خوبه ولی انگار از درون داغونم 

شایدم تاثیرات اون یک ماه سختی باشه که گذروندم تازه داره مشخص میشه

2326

یک ماه گذشته و ظاهرا زندگیم عادیه ولی خودم میدونم که این مدت چطور گذشت 

دیگه بیشتراز این نمیخوام درگیر باشم

باید از غار بیام بیرون

هرچندتو غارم خیلی تنها نبودم و دوستام بهم سر زدند و یه همسایه عزیز هم پیدا کردم 

به جمع دوستام برمیگردم و با همسایه عزیزم بیشتر معاشرت میکنم

زندگی باید کرد

2309

اونجوری که به نظر میرسید امروز آروم و قرار نداشتم 

صبح بعد از مرتب کردن خونه ورزش کردم و بعد رفتم بیرون و خرید و ...

در هر صورت روز بارونی خوبی بود 

وزنم تو همین چند روز 2 کیلو رفته بالا 

رژیم را شروع کردم 

شاید بد نباشه 21روز را شروع کنم 

2295

چرا میترسم

جرا نمیتونم عشقش را بپذیرم

بعد این همه دیوونگی چرا الان باید منطقی باشم

2270

برای از دست رفتن رویاهام یه دل سیر گریه کردم و آماده ام برای قبول واقعیت 

میدونم اگه حالم خوب بشه به زودی اتفاق های خوبی میفته

2263

دوباره پاییز شد و هزار فکر و ایده ریخت تو سر من 

اگه کل سال پاییز بود حتما خیلی موفق تر بودم

2258

به صورت آفتاب سوخته ام نگاه میکنم

 به نقش حنای روی دستهای سیاه شده ام تو آفتاب

به زخم جا مونده روی پام  

به شالی که دختر بلوچ بهم داد 

به خاطرات سفرم فکر میکنم 

حتما باید سفرنامه بنویسم

2253

سفر عجیبی بود باید سفرنامه بنویسم

فقر و محرومیت اون منطقه 

طبیعت قشنگ و  متفاوتش 

مردمش

و حال عجیب خودم 

یه دنیای دیگه بود

2251

من و این همه خوشبختی محاله

2249

امروزدوباره از صبح دلم.گرفته و ریز ریز دارم شک میریزم

خوب میشم

2239

به من چه

2335

باید به صورت ضرب الاجل به  دو رقم مهم زندگیم رسیدگی کنم

وزنم و حساب بانکیم 

این چند روز عصبی وار خوردم و دیوانه وار خرید کردم

2228

به جهنم

2226

یهو دنیام خالی شده 

تلگرام را تا تونستم خلوت کردم و ارتباطم تقریبا به صفر رسیده 

واتساپ را پاک کردم

 جواب تلفن دوستامم نمیدم

فعلا تو غار خودم پشت به نور نشستم و منتظرمعجزه ای هستم که هیچ وقت اتفاق نمیفته