آدمها قسمت کوچیکی از این دنیا را تشکیل میدن و نباید زیبایی های این دنیا را به خاطر اونا از دست داد
نمیشه حذفشون کرد ولی میشه حضورشون را کم کرد
دنیام به مامانم و گردو محدود شده و دیگه برای رفتن به غار تنهاییم آماده ام
دیگه هیچ ارتباط نزدیکی با هیچکس نخواهم داشت نه دوست نه عشق نه فامیل و نه حتی خواهر
مستاجر جدید میخواد صمیمی بشه و تجربه بهم ثابت کرده صمیمیت با مستاجر جزدردسر هیچی نداره
صدای در خونه اش اومد و منم داشتم با تلفن حرف میزدم و حتما صدای منو شنیده بود
چند دقیقه بعد میخواست بره بیرون و زنگ آپارتمان را زد
تلفن من تموم شده بود و خونه سکوت بود و منم در را باز نکردم
اونم رفت
خودم میدونم این کار نهایت بیشعوریه ولی برای پیشگیری لز مشکلات بعدی چاره ای نیست
_چند تا لغت ایتالیایی یاد گرفتم
_چند بار ناراحت شدم ولی در خد چند ثانیه
_به....فکر کردم در حد چند دقیقه
سه تصمیم مهم
1) ناراحت نشم به خاطر سلامتیم
2)... تعطیل .چیزهای مهمتری هم تو زندگی هست
3)زبان ایتالیایی را دوباره شروع کنم .همینجوری
گوشی را رو مت تنظیم کردم و موقع یوگا از خودم فیلم گرفتم تا ایراداتم را ببینم
سرکلاس همیشه نگرانم چرا استاد زیاد بهم تذکر نمیده و نکنه اشتباه برم و امروز از خودم مطمئن شدم به خصوص ساروانگ آسانا که بالاخره تونستم آرنجهام را نزدیک کنم
این قطره های اشک شاید آخرین قطرات روحم باشه و از من یک مجسمه سنگی باقی می مونه
وقت فنگشویی رسید
هیچ کس از گذشته حق نداره تو ذهنم بمونه
فعلا میرن تو ریسایکل بین مغزم
و بعد اگه آلزایمرگرفتم شیفت دیلیت میشن
چرا هر چی گریه میکنم حالم بهتر نمیشه
این غصه خیلی داره رو دلم بزرگی میکنه و نمیتونم با خودم کنار بیام
این دو هفته را به خودم فرصت میدم و اگه خوب نشدم میرم مشاوره
دیگه داره از خودم حالم بهم میخوره
هنوز وضع روحی ام خوب نشده و همچنان از غذای گوشتی بدم میاد در حدی که حتی دلم نمیخواد بپزم
امروز تلگرام را باز گذاشتم و چه اشتباهی کردم
یکی از دوستام که هر روز صبح بخیر میفرسته چند روز پیش عکس پروفایلش را عوض کرده بود و پدر و مادرش را گذاشته. بودپریروز صادقانه بهش گفتم فراموشی دارم و یادم نمیاد پدرش در قید حیات هست یا نه
نتیجه این شد که هیچ جوابی نداد و دیروز هم صبح بخیر نفرستاد و فکر کردم اگه خدا بخواد برای همیشه ارتباط قطع شد ولی امروز فرستاد
خواهر جونمم که ظاهرا با یه تلفن قانع نشده و میخواد قهرو خیلی از دلم در بیاره از صبح داره درباره ضمن خدمت پیام میزاره
هی من میگم مرسی و تلگرامو میبندم و اون دوباره یه چیز دیگه میفرسته
میدونه من چقدر از ضمن خدمت متنفرم چرا بدترین راهو انتخاب کرده برای آشتی
چرا نمیتونم برای همیشه تلگرامو ترک کنم و تو غار تنهایی خودم خوش باشم
این چند روز نشستن تو خونه هم چاقم کرده هم کلافه
صبحی هدفون گذاشتم و یکمی حرکات موزون کردم ولی بعدش وا رفتم و خوابیدم
بدنم خیلی بیحال شده
دوباره میسازمت بدن
فقط صبر کن فردا بشه و این تعطیلات مسخره تموم بشه
الانم به حدی از پوچی رسیدم که میکس دی جی مجتبی را گذاشتم و شماعی زاده داره میخونه
"ما که دعوا نداریم با کسی هم کار نداریم"
یعنی خااااک....
چه اشتباهی کردم سیگاری نشدم چقدر لازمه
واضحه که طاقت نیاوردم و 2 بار به تلگرام سر زدم
عکس عوض کرده بود ولی جوابی نداده بود
مطمئن تر شدم که وقت گذاشتن برای همچین آدمی اشتباهه
خواهرجونم که باهاش قهر بودم به تلفن خونه زنگ زد هم مثلا میخواست آشتی کنه هم احساس کردم میخواست ببینه من خونه ام یا بیرون که تلگرام نرفتم
مامانم زنگ زد و کلی جامو خالی کرد و سفارش گلهاشو کرد که بهشون آب بدم
خودم را تو آینه نگاه کردم وکلی قربون صدقه خوشگلیام رفتم
با گردو رفتیم خرید و برای مهمونی کت دامن اسپورت خریدم
عادت ندارم به صورت پسرا زل بزنم ولی امروز مرضم گرفته بود و چند نفرو سرکار گذاشتم
100 صفحه از کتاب عمو رو خوندم ولی فکر نکنم امشب تموم کنم
دو بار خوابیدم و کلی خوابهای عجیب دیدم
هزار بار توییتر رفتم
حمام رفتم و زیر دوش به خودم پیچیدم و اشک ریختم
کلی هم فکر کردم همه هم بی نتیجه
از هم بی نتیجه تر الگوریتمی بود که صبح برای دوست موندن برای خودم کشیدم و نمودار میگفت دوست بمونم ولی چند ساعت بعدش با یه پیام خیلی جدی همه چی را تمام کردم
بار دوم که رفتم تلگرام دیدم یکی از دوستام نوشته حتما من رفتم سفر که آنلاین نیستم و بهشون گفتم که نخیر تو خونه نشستم ولی نگفتم چه مرگمه
الانم میخوام تا قبل خواب کتاب بخونم و آهنگ گوش بدم
هر چیزی که ممکن بود باهاش پیام بدم یا بگیرم را بستم
فقط تلفن خونه مونده که میدونم آخرین و سخت ترین گزینه است که به فکر همه میرسه
اینحا مونده که احساساتم را بنویسم
و توییتر که کاملا ناشناس فقط میخونم
اگه طاقت بیارم میخوام 2 روز برای خودم باشم
از صبح که بیدار شدم تونستم یک رشته کاملا مناسب برای ارشد پیدا کنم
یک صبحانه مفصل و سالم خوردم
به آدمهای دوروبرم فکر کردم
برای دوست جونم دعا کردم که خدا از نکبتی که توش افتاده نجاتش بده
به دوست جدیدم فکر کردم و دیدم اونم گرفتاریها و حماقت های خودش را داره پس نباید به دل بگیرم اگه هم خیلی اصرار دارم ناراحت باشم میتونم به دوستی ادامه ندم ولی هنوز یادش میفتم دلم جمع میشه امیدوارم تا فردا کاملا با خودم کنار بیام
به خودم فکر کردم که ارزشم بالاتر از چیزیه که فکر میکنم
و به عشقم فکر کردم فقط فکر کردم و دنبال نتیجه نبودم
امروز باید کتابی که از عمو گرفتم را تموم کنم و اگه فرصت شد فردا یه دور دیگه بخونم
برای ارشد گتاب سفارش دادم و تا آخر هفته دستم میرسه و باید زودتر شروع کنم
فقط با قلبم حرف نمیزدم که اینم به دیوونگیام اضافه شد
تا میام غصه بخورم لب ور میچینه و مجبورم کلی نازش کنم و بهش دلداری بدم و قول بدم که دیگه غصه نمیخورم
کاری کرده که دیگه جرات نکنم از کسی ناراحت باشم یا دلتنگ و عاشق
قلب عزیزم دوستت دارم آگاهانه و عاشقانه دوستت دارم
اردیبهشت داره میره و من فقط تماشا میکنم
عکسهای کسایی که دارند ازبهارو زندگبشون لذت میبرند
از قشنگیای اردیبهشت سرسبز امسال
سفر و پیک نیک و دورهمی و کافه نشینی و هوای خوب و آسمون آبی و گلدون شمعدونی
همه چی را فقط نگاه میکنم
بدون احساس بدون حسرت
نه هوس سفر دارم نه عشق تازه
نه دلتنگ طبیعتم نه در حسرت یار
اردیبهشت امسال دلم بهاری نیست
عروس خیلی خوشگل بود تبخال هم زد
دیگه داره باورم میشه چشم خوردم فقط هر چی میگردم چیزی در حد چشم خوردن تو خودم پیدا نمیکنم
تو این هوا به این خوبی و خوشگلی 3 روزه من مریض و افسرده افتادم تو خونه خسته شدم بسه دیگه دلم پیاده روی میخواد
امروز که به درختهای مدرسه دقت کردم تعجب کردم
من که هر روز دارم نگاشون میکنم چرا سبز شدنشون را ندیدم
روزهای فروردین رفت بدون اینکه تو تهران بگردم و برای خودم خلوت کنم
بهار خوشگلیه ولی خوشگل نیست
این بهار میتونست یه شکل دیگه باشه
صبح که صورت پف کرده ام را دیدم فک کردم آلو اسفناج دیشب بهم نساخته
عطسه ها که شروع شد گفتم امان از این حساسیت فصلی
و حالا که گلو درد هم گرفتم فهمیدم سرما خوردم و حوصله دارو خوردن هم ندارم فردا خودمو میبندم به دمنوش پونه
پیاده روی امروز عالی بود از پل ری تا خیابون امیر کبیر
از باغ سپهسالار تا لاله زار و منوچهری و نوفل لوشاتو و جمهوری
بعدم مثل خرس گرسنه رسیدم خونه و تا همین چند دقیقه پیش در حال خوردن بودم و وزن اضافه شد که کم نشد
ولی حالم خوب شد
مدرسه ژاندارک متواضع و باوقار اون گوشه نشسته بود
سردر کوچه زواریان لاله زار چه دلبریها که نکرد
دوستهای امروزم باشکوه بودند
یاد گرفتم هرکجا هستم و تو هر شرایطی از طبیعت و دیدنی های اطرافم لذت ببرم
بال و پرم شکسته ولی دوباره میتونم اوج بگیرم
بعد از 8 ماه زجرکشیدن خیلی خسته و زخم خورده از بلاتکلیفی در اومدم و کم کم دارم به آرامش میرسم
بعضی اشتباهات خیلی بزرگه و برای جبران وقت لازمه
دچاردوگانگی شدم و همه چی بهم ریخته
روحیه سرکشم هنوز زنده است ولی سنم به جایی رسیده که دلم آرامش و زندگی معمولی میخواد
و این شده که برای رسیدن به آرامش آشوب به پا کردم!
از اون دل بریدن های ناگهانی که به زور هیچ خاطره و رویا و آهنگ درست نمیشه
فقط نباید معین گوش بدم
دیگه ندای درونم را اونقدر دوست ندارم که به خاطرش هر کاری بکنم
39 دقیقه گریه کافی بود
تا تمام عشق و نفرت و دوست داشتن و تحقیرو تمام خودم را بیرون بریزم و به زندگی برگردم
نقش جدیدم نفرت انگیزه
این من نیستم
از سرنوشت شاکی ام که من را وسط این میدان تنها گذاشت
برای زندگی زیاد جنگیده بودم ولی این بدترین بود
بازنده اصلی خودم هستم
من که عمر و جوونی ام را باختم
میدونم اون زن ابله تر از اینه که ضربه روحی خورده باشه
ولی با این عذاب وجدان لعنتی را چه کنم
میتونستم عاقلانه تر زندگی کنم
میتونستم تصمیم و انتخابهای بهتری داشته باشم
میتونستم عاقبت اندیش تر باشم
میتونستم بهترین زندگی را داشته باشم
ولی بهترین از نظر کی؟خودم یا دیگران؟
خودم تجربه کردم و بزرگ شدم
برای این بزرگ شدن هم تاوان زیادی پس دادم
ناراضی نیستم
دسته گلهایی که به آب دادم را از آب میگیرم
اینکه وسط یوگا ذهنم میره پل طبیعت عجیب نیست
اینکه قلبم میلرزه و چشمام پر اشک میشه عجیب نیست
همین برون ریزی بهترین خاصیت یوگا ست
میدونم این فیلم بارها و بارها جلوی چشمم نمایش داده میشه و من باید بدون هیچ احساس و قضاوت فقط تماشاچی باشم
تا وقتی که ذهنم از این تکرار خسته بشه
هرچقدر هم برای یک کار انگیزه داشته باشم
دو قدم مونده به پایان کار و نتیجه گرفتن از خودم می پرسم
که چی؟
و دیگه هیچ دلیل و هدفی نمیتونه راضیم بکنه
و حالا کلا که چی؟
روح و جسمم را باید سم زدایی کنم