بچه ها رفتند ورزش منم دارم کتاب" چراغ دل شوهرت را روشن کن "می خونم که از خیلی وقت پیش نصفه مونده بود
هدفون هم گذاشتم و لیلا و شهره و حمیرا گوش میدم و خیلی قشنگ خانم قری شدم
خوندن این کتاب چند سالی دیر نشده؟نه همون بهتر که چراغ شوهر سابق برای همیشه خاموش موند
چراغ جدیدی هم قرار نیست روشن کنم
پس چرا می خونم؟ چون برای تقویت روحیه و احساسات ما خانمها کلی مطلب داره
قشنگ ترین مثالش کوزه عشق بود خوشم اومد
"بهشت من و پردیس و بهار من همین جاست"
هنوز عصببانی و بد ددهنم و به زمین و زمان دارم فحش میدم.
لعنت به زندگی که نشه فحش ها را به صاحبشون داد
جعبه کلوچه خالی
شکلات ها تموم
تخمه و کیک های داخل سبد هله هوله ها تموم
ظرف توت و بادوم خالی
ته سبد میوه ها فقط دو تا گلابی مونده
دو تا بسته آدامس دارچینی هم که به جای آدامس نوشابه ای اشتباهی خریده بودم تند تند خوردم و انداختم دور
هنوزم بگردم به اندازه یه هفته خوراکی تو خونه هست ولی محبوب ها تموم شد
تو این تعطیلات بی خاصیت فقط خوردم و خوردم
اینقدر خودمو به خل و چلی زدم بقیه که هیچی خودمم باورم شده که همه چی روبرااهه
نه که نباشه تقریبا هست ولی خیلی چیزایی که باید باشه نیست که نیست که نیست
فکر کنم الان باید گریه می کردم ولی دو ساعته یه لبخند کجکی رو صورتم مونده
دارم به لوله بخاری که این مرتیکه درست کرده نگاه می کنم و به بخت خودم می خندم
خیلی جدی می خوام دیگه استرس نداشته باشم وخودمو به خاطر هیچی اذیت نکنم
کنترل استرس و ناراحتی و عصبانیت برام راحت نیست ولی با تمرین حتما شدنیه
با اینکه همه چی خوبه ولی به خاطر مشکل جدیدی که پیش اومده روزای خوبی ندارم و خیلی سخت می گذره
سختی که هیچکس ازش خبر نداره و از درون روزی هزاربار می میرم
بارها خودمو توی قبر تصور کردم طبقه دوم قبر پدرم و برای خودم اشک ریختم و خیرات دادم
یا خوب میشم یا با همین غصه می میرم
خواستم شهریور مشغول باشم تا افسرده نشم و شلوغ ترین و سخت ترین شهریور را گذروندم
و حالا از خودم متشکرم برای تمام زحمت هایی که کشیدم و این بار هم تونستم
خونه ام بوی خونه تکونی عید 64 را میده
یه کمد مرتب کردم بیست و چند سال خاطره ریخت بیرون
تو تاریکی نشستم و به بخت بلندم صلوات می فرستم!
بعد از دو هفته که صبحها کمپوت سیب با بوی زعفران و گلاب خوردم امروز می تونم صبحانه آدمیزادی بخورم
با برق خاموش خوابیدم چشمانو بستم صبح با صدای گنجشکها باز کردم به همین راحتی
فقط وسطاش خواب خان کلوچه را دیدم که تو یه مسیر سخت همراهیش کردم کردم تا یه چیز بی ربط گفت منم با جیغ و داد با دمپایی شروع کردم به زدنش
این نفرت تو خواب هم دست از سرم بر نمی داره
صبح فکر می کردم تا هیچ وقت حالم خوب نمیشه
ولی اولین روز تنهاییم قشنگ تموم شد و شاید از معجزات آب و استخر باشه
نامه معذرت خواهی گردو را روی یخچال دیدم هرچند با ادبیات بیشعورانه دهه هشتادی نوشته ولی برام خیلی ارزش داشت
بعدم با هم چت کردیم و خل و چل بازی
با جان گلم حرف زدم همراه با عشقولانه های فراوان و خل و چل بازی
موهای بهم ریخته ام را بافتم و مثل گل دخترا یوگا کردم
شبم سعی می کنم با چراغ خاموش بخوابم تا عادت کنم
تغییرات غذاییم در 12 روز گذشته :
چای فقط 3 تا لیوان
نون یک کف دست بربری و یه گازسنگک!
پلو دو وعده
تخم مرغ یه دونه
ماست و چیپس و بستنی اصلا
گوشت هم که قبلا نمی خوردم
ولی دو بار کیک و پاستا و فلافل خوردم
در عوض یه شیشه عرق نعنا و کلی محصولات علفی خوردم
خب تا اینجا مشکلی نداره و قابل تحمله و سلامتم و همین راضی کننده است
ولی فکر اینکه تا کی باید ادامه بدم یکمی ترسناکه
اینکه تو این حال عصبی من چیپسی که تو کابینته هنوزخورده نشده از عجایب روزگاره
امروز قرار بود شلوغ ترین روز باشه که فقط دو قلمش ترمیم ناخن و دکتر بردن مامان بود ولی از صبح دونه دونه کارها کنسل شد و آخریشم ترمیم ناخن بود که خودم کنسل کردم و پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم
از اینجور روزای شلوغ کنسل شده عشق می کنم
هله هوله نخوردم و نمردم
از دیروز دو تا فیلم ایرانی دیدم هر دو آشغال و پر استرس
فیلم می بینم تفریح کنم و سرگرم باشم بدتر حالم گرفته شده
فیلم ایرانی هم مثل کتاب ایرانی موقتا تعطیل
پوست میندازم
هر سال اردیبهشت را با هزار ذوق شروع می کنم و می خوام شاد باشم و همیشه اردیبهشت پرکار ترین روزای سال میشه و در نهایت با افسوس فراوان تمومش می کنم
امشب همه چی به نظرم به گ... کشیده شده
نمیدونم افسرده ام یا با خودم لج کردم یا فقط خسته و بی حالم
به هرحال امروز مناسب ترین روز بود برای رفتن به جایی که دوست دارم تصمیمش هم داشتم ولی نمیرم
امروز و این بهار را با خودم و تو خونه خلوت میکنم با کارهایی که دوست دارم که این هم یه جور استفاده از بهاره
دشت , کوه, دریا, جنگل, خیابون, پارک و پاساژ همه به اندازه کافی دیدم و نیازم به گشتن و دیدن خیلی کمتر شده دیگه میتونم جوردیگه آرامش بگیرم
در این لحظه هیچ آدمی برام اهمیت نداره و چه خوب بود اگه میتونستم در همین حس و حال بمونم و خیلیا را از زندگیم حذف کنم
میخوام لج کنم با همه چی و همه کس به خصوص خودم
موفقیتامو میام همینجا مینویسم
تلگرامو بستم و چند ساعت یه بار میرم یه سری میزنم و فرداهم تا آخر شب نمیرم سر بزنم 16:06
دارم ادامه میدم 17:39
به جهنم که زیر چشام گود رفته به جهنم که زشت شدم به جهنم که عیده و همه قرار منو ببینند به جهنم که میخوان بگن پیر شده
من همینم که هستم خیلی بهتر از روزی که زیبا بودم و قوی تر از جوونیام
برام هم مهم نیست بقیه درباره ام چه گوهی میخورند
یک ساعت گذشته که خیلیا خواب بودند من داشتم حساب کتاب میکردم و برنامه ریزی برای کارای این دو روزم و کارای هفته ام و کارای عیدم و کارای تابستونم و کارای سال آینده ام و کارای بعد مرگم و ....
کسی اینا را نمیبینه ولی فقط کافیه یه گهی بخورم
بقیهشو حوصله ندارم بنویسم
برم به جنگ زندگی
همچنان" می دونی دل اسیره اسیره تا بمیره"
هر چی تلاش میکنم بیشتر دور میشم
دیشب تا ساعت 3 آهنگ گوش کردم و پیامهای رمانتیک درباره عشق نوشتم و خوندم و شب قبل خواب هم بزرگترین آرزوی عشقی همه ی عمرم را تصور کردم صبح هم قائدتا باید دیرتر بلند و با همون حال و هوا بلند می شدم و شاید هیچ کدوم از هم گروهیام به ذهنشون هم نرسه که صبح بعد چند دقیقه فکر کردن به رویای دیشب پاشدم و درباره صادرات تابلو فرش به آمریکا سرچ کردم
اینکه چه ربطی به من داره باید بگم تقریبا هیچی فقط یه سوال بود تو ذهنم و الان میدونم تابلو فرش خیلی طبق سلیقه آمریکایی ها نیست خب یه مشکلم حل شد! برم به ولنتاینم برسم
مدتها بود که یه فکری تو ذهنم میچرخید ولی هیچ وقت براش وقت نگذاشته بودم
امروزداشتم به یه ایده دیگه ام فکر میکردم و داشتم فکر میکردم تاعملی شدن چقدر کار و دردسر داره و شاید نتیجه هم خیلی خوب نباشه که نمیدونم چی شد ایده ی قدیمی تو فکرم زنده شد و فقط با چند دقیقه تمرکز در موردش تونستم خیلی خوب تو ذهنم شاخ و برگش بدم و بسازمش و نتیجه را ببینم که عملی و موفقیت آمیزه
برعکس همیشه این دفعه شاید نمیارم و قطعا نتیجه میگیرم
امروز هم ازون روزا بود که عاشق خودم شدم
پارسال بیشتر کادر اجرایی مدرسه آقا بودن ولی امسال محیط کاملا زنونه است
ازبعضی گروه های شلوغ و مختلط دوستام هم فعلا اومدم بیرون و کلا مردای بالای 12 سال که باهاشون سر و کار دارم محدود شده به بقال و راننده تاکسی و سرایدار مدرسه و سه چهار تا پسر ریقوی لایک بزن اینستاگرامی
و به این ترتیب مراحل راهبه شدن را بسیار سریع طی میکنم
مونده کوچ کردن به یک دیر بالای یک کوه سرسبز
یه جا دیدم برای شروع گیاهخواری برنامه ریزی کرده بودند مثلا اول 30 روز گوشت گاو نخورید بعد گوسفند بعد مرغ و پله پله تا بالا
جالبه من بی هیچ برنامه و تعصبی و فقط از رو اجباربرای یه مشکل جسمی که احساس کردم گوشت خوردن بدترش میکنه و البته با مطالعه کلی مقاله پزشکی رسیدم به نخوردن گوشت قرمز و پیش رفت تا الان که مرغ و ماهی و تخم مرغ محدود شده به هفته ای یه بار و حذف تقریبی پنیر و این آخری یعنی یک تحول بزرگ یا شایدم یه زهد بی دلیل
من از کودکی با پنیر و چای شیرین بزرگ شدم یعنی حتی برای بهتر شدن حالم باید نون پنیر و چای شیرین میخوردم
چای شیرین که چند ساله از زندگیم حذف شده و شکر محدود شده به شیرینیجات که فعلا حذفشون سخته و امیدوارم هرگز همین اندک خوشی را از خودم نگیرم ولی پنیر تا یک ماه پیش همدم شب و روزام بود که با یه تصمیم یهویی و بازم خوددرمانی داره از زندگیم میره
ولی واقعیت اینه که هنوز یه خوشی های خوردنی برام مونده مثلا از پاستای پرخامه نمیگذرم هات داگ هنوزم خوشمزه ترینه چیپس و ماست موسیر هرگز نشود فراموش یا کی میتونه از نیمرو با روغن حیوانی بگذره
پس قرار نیست گیاهخوار یا وگان بشم ولی شاید بد نباشه دوست داشتنی هامو کم کنم تا این زندگی بشه یه برهوت بزرگ ببینم دیگه چی از جونم میخواد