میوه فروش وانتی اومده تو کوچه و دونه دونه اسم میوه هاشو میگه و منم می شمرم که امسال کدومشو نخوردم
چرا هنوزانگور گلابی و هلو انجیری نخوردم؟ چون بیشتر خریدام آنلاین بوده و ایناتو لیست نبوده اون چند باری هم که رفتم میوه فروشی هلو انجیریا له بوده و گلابی ها سفت منم هی چسبیدم به آلبالو و گیلاس
الانم در حال مقاوتم که نرم سر پاور علوم و تا این ساعت که خیلی موفق بودم ببینم دیگه با چه فکری می تونم سر خودمو گرم کنم جوری که اصلا به لپتاپ نگاه هم نکنم
کاش یه روز اینقدر بزرگ و شجاع بشم که بتونم به مهدی بگم هیچ وقت دوستش نداشتم و به جهنم که عروسیم نیومد و به جهنم که همه ی این سالها قهر و بداخلاق بوده
آره یه روز حتما بهش میگم
همکارم میگه با صدای من آرامش می گیره تو دلم میگم اینم از شانس منه
میگم اگه معلم ششم نباشم چی این همه فیلم درست کردم میگه خب فیلمها را میدی به همکارت
کجای زندگیم اشتباه کردم که بعضیا منو اینقدر خنگ و مهربون می دونند
خب می خوام سر به تن اون همکار هم نباشه که بخواد از فیلم های من استفاده کنه کور شدم تا اینا را درست کردم
کلیپ طوفان شن دکتر بابایی زاد را هزار بار دیدم چقدر حس خوبی میده
یه کولی میومد کنار در چوبی خونه مادربزرگ شاید هم چند نفر بودن
بهشون می گفتن غربتی
سیخ و چاقو می فروخت یه بچه هم داشت
ازش می ترسیدم و دوست داشتم زودتر بره
سر خودمو با بازی گرم می کردم که نبینمش و حتما مادربزرگم که عادت داشت به همه کمک کنه بهش غذا و لباس می داد که اینقدر طولانی می موند
بعدا تو کتاب کولی کنار آتش درباره شون خوندم و برام جالب شدند
تو سفر بوشهر رفته بودیم سرای ملک را ببینیم راننده گفت کولی ها اینجا ساکن شدند پیاده نشید و از داخل ماشین ببینید
در بزرگ ساختمون نیمه باز بود و یه پیرزن ترسناک اونجا ایستاده بود و به ما نگاه می کرد
چرا بهشون فکر می کنم؟
از کشوی جوراباش عکس گذاشته حداقل ۵۰ تا جوراب داره در حالی که آخرین جوراب سالم من دیروز پاره شد
اصولا برای خرید جوراب خسیسم چون به نظرم یه پوشش اضافه است
اصلا چرا باید پا را بپوشونیم؟ مثل این می مونه که دستکش دست کنیم یا روبنده بزنیم
آدمها آدمهای بی خاصیت آدمهایی که هیچ دردی دوا نمی کنند و خودشون دردن
وقتی چند ساله خاله اینا از اینجا رفتن چرا باید عکس دخترخاله هام همراه با دخترعموشون قاب شده هنوز به دیوار باشه خب عکس را ببرن خونشون دوسش نداشتن بندازن دور چرا باید اینجا باشه و بگو حتی یک ثانیه فکر منو مشغول کنه
خونهروبرویی را مثل قلعه ساختن شیشه ی گرد کوچیک که وسطش یه پنجره با ابعاد ۲۰-۳۰ سانت باز میشه یه نرده هم جلوی این پنجره است طبقه چهارم از همین پنجره نهایت استفاده را می بره و ما هر روز باید شورت و قاب دستمال هایش را که روی این نرده آویزون کرده تماشا کنیم نمی دونمزنی هم تو این خونه هست یا نه ولی شورت ها همیشه مردونه است و متاسفانه مردم با شورت بیرون نمیرندوگرنه این همسایه ی ندیده را حتما شناسایی می کردم و بهش می گفتم حالا تو آفتاب خشک نکنی هم چیزی نمیشه
یکی اومده بود توکوچه که با سوت آهنگ جان مریم را می زد و اینقدر قشنگ این کارو می کرد که اول فکر کردم ضبط شده است
یه بلوز رنگی بامزه پوشیده بود و شاکی بود چرا مردم پنجره ها را می بندن یه تابلوی مقوایی هم دستش بود با یه توضیحاتی که نمی دونم چی بود و روی تابلو هم یه جعبه درست کرده بود برای پول
صداشو شنیدم ولی تا بفهمم ماجرا چیه رد شده بود و البته از ترس کرونا نمی رفتم پایین
یه سری عکس و توضیحات دیدم درباره کرونایی های بد حال که وحشتناک بود بعد یه رشته توییت خوندم درباره یکی که یه عمل ساده داشته ولی به خاطر اشتباه دکتر تا پای مرگ رفته و الان از ترس بدنم یخ کرده و فشارم افتاده
من خیلی هنر کردم تا موقع تزریق آمپول با بوی الکل ضعف نکنم و موقع آزمایش خون نترسم تا رگم پیدا بشه حتی فکر کردن به بیشتر از این می ترسوندم
خبرها را می خونم قیمت دلار وسکه ، بالاترین کشته های کرونا ، خبر انفجارها و ... احساس می کنم آخر دنیاست
صدای آرین ، بچه ی همسایه از تو کوچه میاد
طوفان می خوابه
الان دلم می خواد از اون زلزله های مسخره بیاد که فقط می ترسونه و همه بیدار بشن و دلم خنک بشه
خبیثانه است ولی به هر دلیلی الان این احساس را دارم
اینقدر فکرم مشغوله که با تمام پر خوری های دیشب تا الان یاد ترازو نبودم
و البته ترازو هم مردانگی کرد و فقط نیم کیلو بیشتر نشون داد که این چند روز آخر هفته که نمیشه ولی از شنبه حبران می کنم
کاش منم مثل این بچه ی خونه پشتی می تونستم جیغ بزنم
اینکه مامانم حتی از مشکلات همکارهای خواهرام خبر داره و ریز به ریز تعریف می کنه ولی هر روز از من می پرسه تو چرا نرفتی مدرسه و من باید جواب بدم که مامان گفتم که فلان روز باید برم و دوباره از اول ... دیگه عادی شده
قبلا می ترسیدم و فکر می کردم آلزایمر مامان شدید شده تا کم کم حساس شدم به ماجرا و دیدم مامان فقط حرف های منو فراموش می کنه چون گوش نمیده و شاید حق داره چون من بی حوصله و به زور تعریف می کنم و شاید بی حوصله تعریف می کنم چون می دونم گوش نمیده یا هر چی
فقط می دونم مامان آلزایمر نداره
فقط ۱۵ روز از بهار امسال را زندگی کردم
شد شد نشد نشد ولش کن
پارسال قرار بود یه سری عکس با اسم خودم برای سایتش بفرستم و گفتم از سفر که برگردم می فرستم و موند تا سفر هفته ی پیش که دوباره درباره سایتش گفت و گلایه کرد که چرا عکس نمی فرستم و دوباره گفتم بعد سفر و امروز که دید دری وری استوری می کنم پیام داد عکسها را نمی فرستی خب اینکه یه غریبه هم اخلاق منو می فهمه و هی یادآوری می کنه خوب نیست ولی چه اهمیتی داره
آدامس نداشتم و با خرید آنلاین امروز هم یادم رفت بگیرم برنامه ای برای بیرون رفتن هم نداشتم چون برگشتم به روزای اول قرنطینه
منتظر بودم گردو سر راه بگیره که گفت شب با اسنپ میاد پس نمیره خرید
به خاطر این فستینگ هم تا فردا نباید چیزی بخورم پس چیکار کنم که حوصله ام سر نره
خواستم از تفکرات محیط زیستی کمک بگیرم که آدامس مثل پلاستیکه و به محیط زیست آسیب می زنه ولی بی فایده بود
کلافه شدم فکر کردم شاید یه آدامس شیک بقیه پول تو سبد هله هوله ها باشه با نا امیدی سبدو زیر و رو می کردم که یه بسته آدامس نوشابه ای بایودنت پیدا کردم و انگار گنج پیدا کرده بودم
فکر کنم حال سیگاری ها را یکمی درک کنم
تو سفر با صدای گنجشک ها وهدهد بیدار می شدم صبحونه می خوردم مرغها را بیرون می کردم و براشون علف می ریختم سوار دوچرخه می شدم و می رفتم تا بهشت
اون وقت امروز از ۷ و نیم که بیدار شدم تا الان تنها کار مفیدم خرید آنلاین بوده و فرندز دیدن
به خاطر رژیم فستینگ حتی صبحونه هم نخوردم
آخه اینم شد زندگی؟
چطور میشه که از اون حال خوب و پرانرژی می رسم به این پریشانی و افسردگی
آخر این سردرد های قبل پرپریت منو می کشه
باید درطول سفر به یک موضوع جدی فکر کنم و لازم شد خودمو تنبیه کنم چون حس می کنم این مدت که از نظر روحی شرایط خوبی نداشتم دوباره تو بعضی افکار و احساسات زیاده روی کردم با اینکه نتیجه اش را خوب می دونم
تو ماشین بودیم جاده مه بود سر پیچ ماشین رفت تو دره و لحظه ی سقوط مثل پرواز بود با دستم گردو را نگه داشته بودم و فکر می کردم چه فایده الان همه می میریم
از صبح وقت نداشتم به خواب دیشب فکر کنم و الان یادم اومد و دلشوره گرفتم
خیلی واقعی بود انگار بارها لحظه ی مرگ را تجربه کرده بودم
دوباره آهنگ شب آفتابی محمد اصفهانی را گوش میدم چقدر خوبه که دیگه خاطرات تلخ گذشته اذیتم نمی کنه فقط یادم میندازه که قدر زندگی الانم را بیشتر بدونم
چند ساله که سحرخیز شدم ولی تازه به دلیلش فکر کردم
وقتی می فهمم روز شده میگم آخ جون یه روز جدید حالا اگه این روز با هیاهوی گنجشکا شروع بشه که چه بهتر و این مدت قرنطینه چند بار لحظه ی شروع جیک جیک گنجشکا بیدار بودم اینجوریه که اول همه جا ساکته بعد یه جیک دو جیک و ناگهان جیک جیک جیک
این زلزله های کوچیک ما را بیچاره کرده
میلرزه و می ترسیم و هیچ کجا هم ثبت نمیشه جز چند نفر که هر دفعه حس می کنند و توییت می کنند
قبل خواب یه لرز کوچیک حس کردم ولی حوصله نداشتم چک کنم و خوابیدم دو ساعت بعد با صدای گردو بیدار شدم و از شدت ترس نمی تونست بلند بشه و از اون اتاق بلند صدا می کرد و فقط می گفت مامان بیداری منم می گفتم آره دوباره میگفت مامان بلند شو و هر چی میگفتم چی شده نمی گفت و بیشتر می ترسیدم و به خاطر اون وضعیت بیدار شدن تا چند دقیقه بدنم می لرزید
استرس ها تمومی نداره
رفتم پشت بوم و دیدم همسایه تو پله آت و آشغال گذاشته بلند غرغر کردم که بشنوه چون از تذکر دادن خسته شدم بعدپشت تلفن داشتم برای مامان تعریف می کردم سر گلایه اش باز شد و گفت اون بالا کاروانسرا درست کردندشبی ۱۰ نفر از این پله ها میره بالا بهشون اینو بگو اونو بگو
از اون مدلهایی که همیشه عادت داشت ما را شیر کنه برای جر و بحث هایی که هیچ وقت خودش از پسش بر نمیومد و به شدت نسبت به این مدل حرف زدنهای مامان حساسیت دارم و بدم میاد
گفتم مامان خودشونند که هی میرن بیرون و میان اگه آدم زیادی تو خونه بود صبح باید از خونه می رفتن بیرون پرواز که نمی کنند ولی می بینی که نفر اضافه از خونه خارج نمیشه گفت حالا چرا ازشون دفاع می کنی گفتم مامان اون ریخت و پاشی پله ها یه چیزیه که قابل دیدنه و باید بهش اعتراض کرد ولی نمی تونم به مردم بگم چرا مهمون دارید مهمونایی که نه دیده میشن نه سر و صدا دارن چی بگم بهشون دیگه عصبانی شد و گفت چرا دم غروب آفتاب داری با من اینجوری می کنی و تلفنو عصبانی قطع کرد از اون موقع دارم فکر می کنم مگه دم غروب چی میشه که همیشه ازش وحشت داشته و مگه من چیکار کردم جز اینکه نخواستم توهمش را بپذیرم
و البته این از علائم pms می تونه باشه که راحت مامان را نقد می کنم
همیشه تبریک تسلیت گفتن و تعارف کردن برام سخت بود الانم وقتی
می خوام پیام های این مدلی بذارم از رو بقیه تقلب می کنم بازم پیامهای من کوتاه تر از بقیه است
مانتو تا زیر زانو
شالی که تمام مو و گردن را پوشونده و از ترس کرونا حتی جلو مو هم پیدا نیست
ماسک تا زیر چشم
چشم تازه از خواب بیدار شده بدون هیچ آرایشی
پیرمردای پارک واقعا چیو نگاه می کنند؟ کاش در نسخه ی بعدی انسان بعد از ۷۰ سالگی تو بدن کافور ترشح بشه
نصف شب بی خواب شدم رفتم توئیتر و خبر بد امروز را خوندم تا دم دمای صبح بیدار بودم و صبح که ساعت زنگ زد برای پیاده روی خاموشش کردم ودوباره خوابیدم بیدار که شدم زبان خوندم و یکمی کارهای خونه ومدرسه و کلاس شروع شد بعد کلاس به دوستم زنگ زدم و ۲ ساعت حرف زدیم از معدود تماس های تلفنی طولانی که دارم البته چند ماه یک بار و امتیاز تماس امروز این بود که هیچ صحبتی از هیچ جنس مذکری نشد یک گفتگوی زنانه با کلی ناله و غر از وضعیت زندگی و آخرش را با یه فکراقتصادی خوب تموم کردیم که احتمالا در حد حرف باقی می مونه بعد در حالی که از شدت گرسنگی قندخونم افتاده بود سالاد سزار من درآوردی خودمو خوردم و یکمی سریال هم گناه دیدم و کلاس بعد از ظهر شروع شد از بچه ها امتحان گرفتم هم زمان هم گناه را تموم کردم وسطاش بچه ها روانیم کردن از بس هر چیزی را ده بار تکرار کردم و چند دقیقه ای قهر کردم و بالاخره با اعصاب له شده کلاس را تموم کردم
بعد کلاس یک ساعتی رفتم پیش مامان بعد ورزش کردم بعد شام را گذاشتم و ظرف شستم و مادام بواری گوش دادم
بعد مقاله ی بیش فعالی را برای مدرسه خلاصه کردم ده خط خواسته بود ولی خلاصه ی من ۱۵ خط شدو اصلا هم به روی خودم نیاوردم بذار فکر کنه منم دچار نقص توجه هستم چیکارش کنم بهتر از این بود که بیشتر وقت بذارم
بعد شام خوردم و فرندز دیدم و الان وارفته و کلافه از یک روز مسخره نشستم آرون افشار گوش میدم
«عجب حال خوشی شاید ندانی ولی باعثشی»
سال دیگه تعطیلات عید فطر میفته وسط اردیبهشت و لعنت به من اگه نرم شیراز
حالا چرا شیراز چون سالهاست که قصد کردم اردیبهشت برم شیراز و هر سال درگیر کار و مدرسه ام امسال کرونا هم نبود بازم وقت نداشتم و نمی رفتم
نوشته ۳ تا از کتابهایی که خوندید و رو کارتون تاثیر داشته را بنویسید و یک قسمتش را بفرستید
مسخره ترین سواله
یه شمارش می کنم پارسال حدودا ۳۰ کتاب صوتی را تموم کردم و هیچ کدوم به کارم ربطی نداره و کتابهایی هم که بعدا بخونم شاید ربطی نداشته باشه چون همه چی می خونم و هیچی نمی خونم البته مدتهاست که می شنوم
اینایی که خوندم یا شنیدم روی کارم تاثیر داشته؟ شاید آره شاید نه و نمی تونم جدا کنم که کدوم بخش کارمو از فلان کتاب گرفتم
تو بیشعور نیستی من بیشعورم که رو شعور تو حساب باز کردم
کاش بدونم از چه سنی بی خیال چاقی لاغری میشم و هیکلمو به حال خودش میذارم از امروز بشینم برای اون موقع روزشماری کنم