دختر پرتقالی را که تموم کردم های های گریه کردم
برای پدری که زود رفت و جای خالی اش همیشه داغی بوده روی دلم
برای برادری که فقط چند روز فرصت داشت این دنیا را ببینه و نمی دونم چی گرفت از این دنیا و چرا زود رفت
برای یه برادردیگه که صبح روزی که باید میومد رو زمین پشیمون شد و برگشت به ناکجا آباد
و برای خودم اشک ریختم که شاید بهتر بود منم مثل اونا دل به این دنیانمی بستم
سالهاست که خواستم دنیا را قشنگ ببینم و از همه لحظاتم لذت ببرم ولی واقعیت اینه که زندگی پر رنجی را گذروندم
و البته کلا نظرم برعکس کتابه
از فیدیبو پیام اومد که کتاب های جدید با تخفیف ۹۰ درصد اومده سریع رفتم و ۱۷ تا کتاب را فرستادم تو سبدم و با تخفیف شد ۳۳ تومن
بعد رفتم موجودی کارتی که باهاش خریداینترنتی می کنم را چک کردم
۲۰ هزار و ۴۰۰ تومن داشت
می تونستم تا واریز حقوقم صبر کنم ولی الان دلم خرید می خواست
می دونم که این کارت تا آخرین قطراتش یاری می کنه پس حدودا تا ۲۰ تومن خرید آزادم
حالا باید مبلغ را کم می کردم لیست را بالا پایین کردم یه کتاب از اروین یالوم حذف شد من پیش از تو طلسم شده و هر دفعه از لیستم میره بیرون،گلستان سعدی را بعدا می گیرم و ... بالاخره شد ۱۱ تا کتاب و مبلغ رسید به ۱۹ هزار و ۷۰۰ پرداخت را زدم و چقدر این خرید بهم چسبید دلیلش هم نمی دونم
اس ام اس بانک که اومد و دیدم ته حسابم فقط ۷۰۰ تک تومن مونده بازم خوشم اومد و اینم نمی دونم چرا
شاید چون زندگی زیادی یکنواخت شده
دوباره خوابیدم و دوباره از یه ماشین جا موندم و دوباره یه مرده دیدم پدر شوهر سابق و جالبه که فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده
چقدر منو دوست داشت و هوامو داشت جالبه تو خواب می دیدم تو یه کوچه ساکنیم و این پیرمرد نمیاد تو کوچه از ترس من و البته عذاب وجدان دارم نکنه به خاطر بد و بیراهی باشه که موقع عصبانیت از دست پسرش نثار اون مرده می کنم هرچند خیلی وقته این کارو نکردم و این فقط یه خواب بود و خیلی وقته اعتقاد ندارم مرده ها آگاهن و خیلی وقته هیچی دیگه برام مهم نیست ولی دلم براش تنگ شده و مرگش اندازه ی مرگ پدرم ناراحتم کرد
نوشته احساس می کنم ایران بودم خیلی دیدمتون
فکر می کنم روشهای مخ زنی چقدر پیشرفت می کنه ولی بازم به عکس و اسمش نگاه می کنم قیافش شاید آشناست یا شبیه یکیه ولی تا حالا تو عمرم ادریس از نزدیک ندیدم پس واقعا داره مخ زنی می کنه و منم با شیوه های دک کردن مزاحم تقریبا مودبانه با خشونت کمتر جوابشو دادم محض احتیاط اگه واقعا آشنا بود ولی از تو عکس نخودی اینستاگرام که نصفش هم عینکه چی دیده این
اول صبح رفتم سر گوشی می بینم این جوجه چریک ، سه ساعت قبل آهنگ «شاعر همیشه با کلت »را فرستاده
دیدم و نوشتم عالی بود هنوز ارسال نشده سین کرد انگار کشیک می کشید بسم الله گفتم و اینستا را بستم
اولش ترسیدم بعد غمگین شدم و لحظه لحظه ی زندگی مثل فیلم از جلو چشمم گذشت
الان دلیل خیلی از اشتباهات و کارهای عجیبم را می دونم
از این به بعد بیشتر مراقب خودم هستم
این بوس و قلبها مونده تو چت و کسی حاضر نیست مسئولیتش را گردن بگیره
به خوابهای آشفته ی دیشب فکر می کنم
چقدر خوبه که شبها خسته ام و ترس و آشفتگی نمی تونه بی خوابم کنه
چند سال پیش خریدمش
خیلی دوستش داشتم گرون هم خریده بودم و بر خلاف عادتم حیفم میومد زیاد بپوشمش
رنگش هم با هر لباسی ست نمی شد
تو این چند سال شاید 5 بار نپوشیدم
امروز که هوا برفی شد با عجله از تو کمد در آوردم و پوشیدم و کلی هم احساس خوش تیپی می کردم
وقتی خواستم دوباره بذارمش تو کمد دیدم یه جاهاییش پوست پوسته شده و آه از نهادم بلند شد
همیشه سعی کردم از زندگیم کامل استفاده کنم شاید حتی بیشتر از داشته هام ولی بازم همین بوت پوسته پوسته شده تلنگر خوبی بود
فردا شد و ما ترک خوردیم از بس یه روز در میون رفتیم مدرسه و برای تعطیلی بعدی دست به دعا شدیم
چشام می سوزه از بس امروز گریه کردم
قبلا درخواست داده بود و رد کرده بودم دوباره داد اول صفحه اش که پاببلیکه را زیر و رو می کنم ببینم چه جور أدمیه
خب خیلی چیزا اومد دستم
شاعر و فیلمساز پرحرف و اهل سفر شاید هم سن و سال خودم که عاشق مادر و خواهر زاده هاشه
با اینکه عمیقا مطمئنم داستان درست میشه ولی قبول کردم
نیومده هزار لایک کرد منم برای جبران دو تا لایک کردم
فعلا دارمش ببینم کی با فحش بلاکش کنم
بزرگترین اشتباه زندگیم نه انتخاب رشته و همسر بود نه عاشق شدنم
موندن تو این خراب شده بدترین جنایتی بود که در حق خودم کردم
یعنی آرزو به دلم موند یکیو پیدا کنم که بگم خب این دیگه واقعا خوشبخته
همکاری که فکر می کردم چه شانس و اقبالی داره امروز یواشکی گفت که ام اس داره ولی خفیفه برای همین تو مدرسه به کسی نگفته
همینجوری که داشت از مشکلات بیماریش می گفت من تو دلم به خودم فحش می دادم
در حالی که فکر می کردم هیچی خوشحالم نمی کنه نگام افتاد به تقویم که نوشته بود 75 روز تا پایان سال و این یعنی 46 روز تا اسفند دوست داشتنی مونده
46 روز لعنتی زودتر بگذر
جَ هَ نَّم سه بخشه
هر لحظه ممکنه یه موشک بخوره تو سرم بمیرم بعد باید به خاطر عن بازی یه نفر غصه بخورم حماقت تا کجا
گردو دو سالش بود ازنظر روحی و مالی شدیدا داغون بودم
هر شب دعوا و داد و فریاد و بعضی وقتها کتک کاری
هیچی ازم نمونده بود
از مهاجرت خودش گفت اینکه اول رفته پاکستان و بعد...
بهم گفت برای خودت و بچه ات پاسپورت بگیر زبانتو قوی کن
غیرمستقیم بهم خط می داد و من خر جرات هیچ کاری نداشتم تا امشب که با این حال خراب و از ترس جنگ دارم به خودم و زمین و زمان فحش میدم که چرا همون موقع بچه ام را برنداشتم و از این خراب شده نرفتم
یه ساعت سرچ کردم با کدو و هویج و تن ماهی که تو یخچال مونده شام چی بپزم آخر دمی گوجه با سالاد شیرازی خوردم
از روزی که پدرم رفت
دلم می خواد خودمو تو خونه زندونی کنم و بجز خانواده ام با هیچکس دیگه هیچ ارتباطی نداشته باشم
کنجکاو شدم که فردریک بکمن چه جور آدمیه
چه شکلیه چطور زندگی می کنه و چطوری اینقدر ساده از احساسات و روابط انسانی میگه و چرا اینقدر با کتاباش ارتباط خوب می گیرم و ... تا رسیدم به این که همسرش ایرانیه و شدیدا بهش حسودیم شد
بین دخترای فامیل یه رقابت پنهان بودبرای انتخاب همسر :
شغل دولتی داشته باشه
از کدوم فامیل و خانواده است
مدرک چی داره
داشتن خونه
داشتن ماشین
قد بلند باشه
کله کچل نباشه
تو مهمونیای شلوغ خونه عمورضا خوش برخورد باشه
مادرش با کمالات باشه و به هر مناسبت کادو بیاره
باباش خسیس نباشه
کدوم تالار عروسی می گیره
جهاز چیا میاره
روز جهاز برون مادرش چه برخوردی می کنه
چند نفر همراه عروس میرن آرایشگاه
باباش پاتختی کادو چی میده
خونه اش را بزرگتر می کنه
میره محل بهتر
مدل ماشینشو ببره بالا
یه خونه دیگه بخره
مادرزن پدرزنش را تحویل میگیره
و کلی ویژگی های خاله زنکی دیگه
و البته زیبایی مرد معیار مهمی نبودوگرنه دامادها یکی بعد از دیگری اینقدر زشت نبودند
مقاومت منم فایده نداشت و بدون اینکه بخوام درگیر این بازی شده بودم و برای تحمل اون زندگی کوفتی هر روز می شمردم ببینم چند امتیاز عقب یا جلو افتادم
تا اینکه تحملم تموم شد و این بازی مسخره را واگذار کردم و شدم یه هویت مستقل با کلی امتیاز مخصوص خودم
الان خوبی یا ایرادهای تک تک اون دامادهای امتیاز بالا مشخص شده و هرکدوم کلی ایراد دارند با چندتایی ویژگی خوب
کم کم دارند پیر و بازنشسته میشن و مایه عذاب همسر و بچه ها
مادرزنهاشون که خاله عمه هام هستند دیگه ظاهرسازی نمی کنند وگهگاهی بدیشونو تعریف میکنند
مطمئنم هیچ کدومشون عشق را تجربه نکردند حتی اون دو تا که وقتایی که میریم باغ مثل دوران نامزد بازیا یواشکی میرن قدم میزنند و با شناختی که ازشون دارم میدونم نصف حرفاشون غیبت دیگرانه
این وسط چند تایی هم هستند که نه عشق را تجربه کردند نه پول نه اخلاق خوب ولی به هر دلیلی ادامه میدن
پس کی برد این وسط؟
پشت تلفن کلی برای مامانم توضیح میدم که دیروز باد اومد و هوا آلوده نیست ولی تعطیلیم
میگه به خاطر آنفولانزا بوده نه آلودگی
الان خونه خاله ات اینا بودم فهیمه زنگ زده بود و گفت هوا تمیزه
و اینجور وقتاست که دلم می خواد سرمو بکوبونم به دیوار
مادرٍ من پس من دارم چی میگم؟
دوستای واقعی را شناختم
کره شمالی
دو پرسش برای خودشناسی
1)اگر قرار باشد بابت کاری که انجام میدم دستمزد نگیرم آیا باز هم به کارم ادامه میدهم؟ اگر جور دیگه مالی تامین باشم آره
2)اگر تنها یک سال دیگر زنده بودم آیابه کاری که هم اکنون انجام می دهم ادامه می دادم؟ قطعا ولی به صورت نیمه وقت
نتیجه:باید کارم را کم کنم
به یه چیز فکر می کنی و فرداش تبلیغاتش میاد
اتفاقی نیست. چون دفعه اول نیست جذب وچرندیات هم نیست
پس چیه؟ نمایش ترومن
خیلی کثافتید که فکر می کنید ما نمی فهمیم
لعنت به مدرسه که تا حالا به حدودا 2000 تا از عصر جمعه هام گند زده
دیدی لحظه اول از یکی خوشت نمیادو بعدا میشه صمیمی ترین دوستت؟گول نخور
تجربه ی من که نشون داده همون حس اولیه درست بوده و باید از اون آدم دوری کرد.بعدا یه جا چوب این دوستی را می خوری یا موندگار نیست