دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1965

اگه دیشب پفک نمیخوردم جای امیدی بود ولی فعلا تغییری نکردم 

نمیدونم روز چندم

1946

از امروز 21 روز را ادامه میدم هرچند هنوز بدنم خیلی ضعف داره و نمیتونم پیاده روی و ورزش کنم 

 وزن امروز 64.9

خوبه

روز چهارم

1929

همین که تا الان با این حال بد نمردم خوبه

رژیم را بیخیال شدم

بدنم خیلی ضعف داشت و برای اولین بار دلم سوپ میخواست 

با هر سختی که بود خودمو سرپا نگه داشتم و هرچی تو یخچال بود ریختم تو زودپز و یه سوپ خوشمزه درست کردم

قبلش چند تا بیسکوییت و پنیر خوردم 

عصری هم یه کوکی به خودم جایزه دادم 

شام هم پلوی خوشمزه درست میکنم و میخورم 

تو مریضی اگه همش غذای مریض بخورم مریض ترمیشم

 وزن را بعدا درست میکنم

صبح 65 بودم

روز سوم


1928

هله هوله تقریبا نخوردم 

راه زیاد رفتم 

شب 2 تا کتلت چرب خوردم جبران بشه 

فردا صبح وزن میکنم

روز سوم

1926

دیروز تقریبا رژیم را رعایت کردم 

فقط دو تا کاکائو و یه بیسکوییت و 5 قاشق سمنو و یه تیکه کوچولو لواشک انار و یک برگه زردآلو اضافه خوردم 

چقدر هله هوله میخورم!! الان که نوشتم متوجه شدم

ولی همین که خودمو کنترل کردم و کوکی و تخمه نخوردم خوب بود 

وزنم امروز 65 شده البته نزدیک پر پر شدن هم هست و چند گرم هم به خاطر اون اضافه شده دلمو خوش کنم!

دیروز حلقه هم زدم و دو ساعت هم فیلم دیدم و حواسم به خوردن نبود ولی کلا روزای تعطیل وزن کم کردن سخته

این گرگ وال استریت عجب فبلم آشغال قشنگی بود بقیشو باید امروز ببینم

امروز مدرسه و پیاده روی و اگه بتونم کمتر بخورم حتما کم میشه 

انصافا این چرندیات منو نخونید!

روز دوم

1924

صبحونه :یکمی خامه هست نخورم حیفه 

پنیر وگردو و دو تا کف دست سنگک 

میان وعده:کوفت به اضافه یک مشت آجیل

ناهار:سفیده تخم مرغ آب پز و گوجه و یک کف دست نان سنگک

میان وعده:اگه با گردو رفتم کافه یه دمنوش بدمزه میخورم

شام:دو تا لقمه نون وپنیر و خیار 

حال پیاده روی هم ندارم ولی وقت شد حلقه میزنم

روز اول رژیم

1922

اینقدر خوردم تا یک کیلو اضافه شدم 

از امروز برای وزنم 21 روز را شروع میکنم 

امروز 66 کیلو شدم دور کمر و شکم هم بعدا میگیرم 

تا 21 روز دیگه وزن میشه 62 

لاغرتربشم زشت میشم 

پهلو و شکم هم یهو آب که نمبشه ولی کمتر میکنم 

اینکه اینجا مینویسم چون نتیجه ی خوب این بلند بلند فکر کردن را دیدم شما میتونی نخونی

1903

زندگی در شهر کوچک مشغولیات خودش را داره 

اینقدر کار داشتم و مشغول بودم که هیچ وقتی تلف نکردم و به هیچی فکر نکردم 

 شبها از خستگی بیهوش شدم و صبح زودبا کلی کار روز را شروع کردم 

روز هشتم

1901

از خودم راضیم

1898

دیروز سرماخوردگی خیلی اذیتم کرد 

امروزم نمیخوام خودمو زیاد اذیت کنم ولی اگه کارام تموم بشه استرسم کمتر میشه 

ببینم تا شب چه میکنم

1895

21 روز اتلاف وقت خوب پیش نمیره ولی بدم نیست

دیروز تو مدرسه کتابی که میلاد آورده بود درباره تاریخ افغانستان را خوندم بعد هم که تهرانگردی و عصر هم تا شب مهمون بازی داشتیم و تقریبا کار دیگه ای نمیشد کرد 

از صبح هم دارم عکسامو دسته بندی میکنم

روز دوم

1893

دیروز تا 6 عصر فقط خوردم و خوابیدم و بعد از مدتها چند ساعتی تلویزیون دیدم

با سریال در پناه تو رفتم به زمان جوونی و شباهتم با خانم افشار که تو دانشگاه برام دردسر شده بود 

اون موقع فکر میکردم حتما در آینده یکی مثل محمد عاشقم میشه !

وخبر نداشتم که فقط ازدواجم با یه دیوونه شبیه داستان سریال میشه

6 به بعد همه چی خوب پیش رفت و همه کارها انجام شد

ولی بی حوصلگیم همچنان برقرار بود 

امروز به تلخی دیروز نیستم 

پیاده روی صبح سرحالم کرده

روز اول 

1889

21 روز اتلاف وقت را دوباره شروع میکنم از همین امروز

تعطیلات عید بهترین وقت برای اتلاف کردن یا نکردن وقته

روز اول

1887

الان یادم افتاد که امروز روز بیست و یکم هست 

نتیجه خوب بود

ولی تجربه نشون داده بعضی از عادتهای من 21 روز که هیچ بعد از 21 سال هم ترک نمیشه

10 روز روزه افکار منفی هم که دیروز تموم شد و نتیجه اون خیلی بهتره  چون میدونم در شرایط عادی برنمیگرده مگه پریود باشم یا خبری ,عکسی,پیامی برسه و دوباره همه چی را یادآوریم کنه

روز بیست و یکم

1884

دیروز معمولی بود 

صبح رفتم أرایشگاه خوشگل کردم

ظهر آهنگ ye del mira دانلود کردم

تنها آهنگ هندی که دوست داشتم 

دوست داشتن در حدی که یه شبانه روز میتونم گوش بدم

عصر فیلم آواز زیر باران را بالاخره دیدم 

ولی در کل دیروز بیشتر میرفتم تو فکر

 شبم که با یه دوست دردل میکردم دوباره اشکم در اومد

در مورد آقایون یکمی حال و احوالم خطرناک شده  اصلا حوصله شون را ندارم و  احساسشون هم دیگه اصلا برام مهم نیست چون فکر میکنم ندارند

 البته مثل همیشه یک نفر این وسط استثناست ولی حتی از شدت استثنا بودن اونم کم شده 

مگه  چقدر برام وقت گذاشته چقدر سعی کرده  تنهاییمو پر کنه 

چقدر احساسم را فهمیده 

عشق کیلو چند تا کی میخوام به این حماقت ادامه بدم

چرا باید خودم را محدود کنم چرا باید تنها بمونم 

اون پسر  هزار مدل زبون میریزه که یه بار باهاش برم بیرون اون وقت من این گوشه نشستم به یه عکس زل زدم و منتظر یه سلامم 

یه روز مسخره دیگه که حتی حوصله خودمم ندارم 

1882

یک روز پر مشغله

خیلی خسته ام ولی حالم خوبه چون وقت نکردم به هیچی فکر کنم 

دوباره چشمم به عدد 63 ترازو روشن شد اگه بتونم تا یک هفته دیگه 62 کنم خوب میشه

هنوز اونجوری که دلم میخواد نتونستم تو اسفند تهرانگردی کنم 

از شنبه شروع میکنم 

پیام داده میگه تو عید تور تهرانگردی  بزار 

یعنی برای سر حرف باز کردن چقدر فکر میکنه این بشر!

فکر کنم باید برای اینم سن و سال را اعلام کنم 

روز نوزدهم

1878

همین کله سحری" دل ای دل"گذاشتم و فاز شاد برداشتم

دیروز با تمام تلخیش بدون هیچ تلاشی برای خوب کردن روزم به خوبی طی شد

روزای بی احساس را زیاد دوست ندارم عادت کردم هیجان داشته باشم قلبم تند بزنه چه برای غم و غصه چه از خوشحالی و عشق خب اینم یه جور بیماریه

دیشب یه خواب دیدم که یکی تو خوابم بوده و حالا میخواد یادم بیاد ولی حوصلشو ندارم

 هر کی بوده و خوابه هر چی بوده چیکارش کنم

آخ آخ رفت رو شماعی زاده جای ممسی خالی!

دیشب با گردو یک نتیجه مهم از زندگی گرفتیم 

زنی مثل من شاید بتونه دوست و هم صحبت و رفیق خوبی باشه. ولی برای همسری مناسب نبودم و نیستم و کاش گردو ازم یاد نگیره

 برای مرد به معنای گند ایرانی باید خانم قری باشی تا همسر مناسب باشی و چقدر خوشحالم که همسر مناسبی نیستم 

الان دغدغه من اینه قبل اینکه اون خونه خرابه را بکوبند ازش عکس بگیرم و دغدغه دختر عمه ام اینه که برسه شیرینی عیدش را بپزه 

خب چرا انتظار دارم زندگیمون شبیه باشه 

هر زنی حتی من توانایی پخت و پز و شست و شو و بدوز و بباف را داره ولی آیا هر زنی میتونه مثل من دیوانه باشه؟

هر وقت خواستم از خودم دور بشم نتیجه خیلی بد بوده خیلی بد 

سن و سال هم نتونسته زیاد تغییرم بده و فقط ریشتر دیوانگیم کمتر شده 

راه رونده در اسفند روز هجدهم را شروع میکند با کلی عشق و احساس خوب

" من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگیم می فهمد"

1876

تو این هوای بارونی و روز غمگین چطور آهنگ شاد گوش بدم 

صبح خبر فوت پدر یکی از بچه های کلاس اومد 

یک ساعت دیگه باید مجلس ختم یکی از فامیل برم 

صبح با دوستی که پدرش را از دست داده حرف زدم

دلتنگی و غصه خودمم که داره بیداد میکنه

 فکر منفی نه ولی دوست دارم امروز تو حال خودم باشم و هر حالی که دلم خواست بگیرم

روز هفدهم

روز هفتم

1872

راه رونده در اسفند 

اسم سرخ پوستی من باید این باشه 

پیاده روی های اسفند و فکر کردن و نگاه کردن به آسمون و درختها و در و دیوار شهر و مردم و  خلاصه خستگی های اسفند را دوست دارم

فکرهای ناراحت کننده میاد و زود میره و یه وقتایی هم میشه بغض و چند قطره اشک 

ولی گوش شیطون کر و چشم حسودها کور و بزنم به تخته و بقیه این حرفها حالم خیلی بهتره 

قرار نیست هر روز تو دلم عروسی باشه و از شدت عشق پروازکنم همین که بتونم زندگی معمولی خودم و گردو را اداره کنم راضی هستم حالا یه روزایی هم خیلی سرخوش و شنگول باشم چه بهتر

خریدها داره تموم میشه و چند تا کار کوچیک برای عید مونده که تا جمعه باید تموم کنم و بعد فقط راه رفتن و عکس گرفتن و کیف کردن

نوشته حتی آهنگی که گوش میدید حالتون را جذب میکنه پس غمگین گوش ندید و نتیجه این شده که این وقت شب  دارم شهرام شب پره گوش میدم 

روی اسم سرخپوستیم باید بیشتر فکر کنم

کف پاهام درد میکنه از این همه راه رفتن و زندگی یعنی همین

روز شانزدهم 

روز ششم روزه


1871

حوصله نوشتن ندارم

روز پانزدهم

1867

امروز خیلی خوب نبود  فکرم درگیر چرت و پرت بود مثلا وقتی میخواستم هفت سین را بچینم یادم افتاد که دو نفر باید سالشون را تنهایی تحویل کنند یکیشون چقدر برام عزیزه و از یکیشون چقدر متنفرم ولی برای تنهایی هر دو غصه  میخورم 

خدایا چرا این دنیا اینجوریه 

عصر برای ....پیام دادم و.... و حالم بهتر شد

فیلم باغ سنگی را دیدم 

این مدل فیلم دیدن هم برنامه جدیدم شده و فکر کنم طبق معمول از حد بگذرونم که البته ایرادی هم نداره

روز چهاردهم و روز چهارم روزه

1864

امروز میتونست روز بدی باشه ولی اجازه ندادم و همه چی خوب پیش رفت 

بعد رفتن گردو یک اتفاق ساده شهید ثالث را دیدم 

خیلی خوب بود دوباره حتما میبینم

گردو برگشته و از اینکه پیش خودمه خوشحالم 

روز سوم روزه 

روز سیزدهم

1863

از صبح فقط استراحت کردم و خستگی هفته پیش حسابی در رفت و چه هفته عجیبی بود

دیگه باید پاشم چند تا کار مفید بکنم 

روز سیزدهم

1853

صبح تا ظهر که دل درد داشتم خیلی سخت گذشت ولی بقیه روز عالی بود

دیدن اولین شکوفه

هوای بهاری ظهر

گپ زدن هر چند کوتاه با عشقم 

دیدن یه خانه قاجاری 

چارسو و خوشحالی گردو

شنیدن صدای یه دوست خیلی عزیز 

خیلی کوچولو هم منفی بافی و غصه خوردن که زودی تموم میشه

خدایا متشکرم

روز دوم روزه و روز دوازدهم 

1849

یه خانم فمینیست نوشته بود جرا خانمهای ایرانی پریود که.میشن میگن مریض شدم

خب الان من با این دل درد که دارم به خودم میپیچم سالمم؟

تازه با این وضع باید مدرسه هم برم میشه هم نرم

 برم نرم برم نرم 

میرم

روز دوازدهم

1848

اولین روزه افکار منفی را با یه گریه حسابی افطار کردم 

روز اول روزه


1847

برای اینکه فکرم مشغول باشه یه فیلم خوب دیدم 

نگران وضعیت روحی گردو هستم و کاری نمیتونم بکنم

روز یازدهم

1841

به هیچ چیز ناراحت کننده  فکر نکردم 

با اینکه دارم پریود میشم خوش اخلاقم

بدون اینکه به گذشته و آینده فکر کنم امروز را گذروندم 

چیزایی که بی دلیل خراب شده را دارم یواش یواش مرمت میکنم 

ذوق زده ام و هر وقت یادم میفته کلی خدا را شکر میکنم که صدامو شنید و از سیاهی مطلق نجاتم داد

 10 روز روزه افکار منفی گرفتم و با 21 روز ادامه میدم

روز یازدهم_روز اول روزه 

1837

این دو سه روز به ظاهر خوبم و هیچ نشونه ای از ناراحتی ندارم ولی با چند ثانیه فکر کردن یا حرف زدن بغضم میترکه و اشک میریزم

روز دهم

1835

امروز برای اینکه به هیچی فکر نکنم با اشتیاق فراوان 30 تا دیکته و 30 تا امتحان فارسی را در عرض 3 ساعت صحیح کردم حتی حاضر بودم برگه های همکارام هم بگیرم صحیح کنم 

تو توییتر یکی نوشته بارسا و اتلتیکومادرید بازی دارند 

اصلا نمیدونم مال چه کشوری هستند و تا حالا هیچ علاقه ای به دیدن فوتبال باشگاهی خارجی نداشتم ولی دارم فکر میکنم چرا که نه 

شاید سرگرمم کنه باید امتحان کنم

روز نهم

1834

روزی که باد بهاری را حس کنم و حوصله پیاده روی داشته باشم مثل امروز

حتما روز خوبیه

شاید وسط همون پیاده روی زیر عینک آفتابی اشک بریزم شاید بیام خونه و از دیدن عکس پروفایل گردو هق هق هم کنم ولی حس بهار که بره زیر پوستم حالم خوب میشه

روز نهم

1829

هنوزم صحنه های اون شب جلو چشمم میاد و قلبم مچاله میشه

میدونم هرگز نمیتونم فراموش کنم و ببخشم

ولی در کل خیلی آرومتر شدم

هر وقت حوصله کنم و کف دستامو بگیرم جلو آفتاب تا ویتامین و انرژی بگیرم مثل امروز حتما روز خوبیه

روز هشتم

1821

از همین اول صبح حالم خیلی بده و به امروز اصلا امیدی نیست

روز هفتم

1815

دیروز با گریه شروع شد به خرید عید رسید و با خونه تکونی تمام شد

امروز با بی حسی شروع شده و از چیزی ناراحت نیستم و فقط فکرم درگیر اینه که چه شالی به مانتوم میاد 

روز ششم

1811

امروز با اشک و نفرین و ناله شروع شده 

باید حالمو عوض کنم

روز پنجم

1805

از اشتباهی که کردم پشیمون نیستم 

برای همه کارهایی که کردم یه دلیل بزرگ و مهم داشتم 

پس مهم نیست دیگران درباره ام چه قضاوتی میکنند

گذشت زمان همه چی را براشون مشخص میکنه

روز پنجم

1802

روز خوبی نبود

روز چهارم

1797

فعلا  شوک شدم و به خودم حق میدم که اتفاقات تو ذهنم تکرار بشه ولی در کل حالم امیدوار کننده است

روز سوم

1793

آدم بدبختی دیگران را که میبینه بدبختی خودش یادش میره

اینقدر ذهنم درگیر قرض بالا آوردن...شده که حوصله ندارم به خودم فکر کنم

روز دوم

1792

هر چی صلاح هست همون بشه

فکری که آرومم میکنه

روز اول