دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2176

یه روزخیلی شلوغ و خسته کننده 

روز سیزدهم

2175

همه چی پیچیده بهم و دیگه نمیتونم آروم باشم و استرس گرفتم

2171

امروز دیگه واقعا بداخلاق و افسرده بوذم و هر چی تلاش میکردم لبخندم نمیومد ولی الان تو آسمونم 

روز دوازدهم

2170

به خاطر مشکلاتم و با عادتهایی که قبلا داشتم باید نگران و غمگین میبودم 

هستم ولی با درصد خیلی خیلی کمتر 

روز یازدهم

2165

بعد از پدرم 

هیچ مردی را از صمیم قلب دوست نداشتم جز یک نفر

حرفهای هیچ مردی برام اهمیت نداشت جز یک نفرِ

شبا قبل خواب با هیچ مردی رویا نمیبافتم جز یک نفر 

و اون یک نفر...

روز یازدهم

2156

از شدت دل درد و هیجان و تنش پریودی خوابم نمیاد

به هیچی هم نمیخوام فکر کنم 

آهنگ گوش میدم و اینستا را بالا پایین میکنم 

هیچ وقت از بهاره رهنما خوشم نمیومد و ازدواجش هم برام اهمیتی نداره ولی وقتی دیدم با آرامش سرش را روی شونه همسرش گذاشته حال خوبش را حس کردم و براش آرزوی خوشبختی کردم

روز یازدهم

2150

کلی نوشتم و پاک کردم 

خلاصه و مفید این میشه که دیگه از ناراحت شدن و افسوس خوردن و آه و ناله خسته شدم 

دیگه بهتره وقتی که برای هر چیزی غیر خودم میزارم را محدود کنم 

روز دهم 

2148

امروز مشغول گردو بودم و مرتب کردن خونه و فکرکردن به روزهای خوب آینده

روز نهم

2139

صبح زود جمعه بیدار شدم 

تو خواب و بیداری یادم میفته که ناراحتم و یادم میفته باید به زندگی لبخند بزنم! به زور لبهایم را کش میدم و همین جوری که چشمام بسته است لبخند زورکی میزنم 

فکر میکنم اینترنت گوشی را روشن کنم و شاید پیامی که منتظرش بودم دیشب رسیده باشه و وقتی میبینم اینترنت وصل بوده ولی پیامی نیومده حالم گرفته میشه

فکر میکنم دیگه خوابم نمیبره و بلند میشم تا شربت لیمو و عسل بخورم 

ماشین لباسشویی را روشن میکنم

دوباره میرم تلگرام و خبری نیست 

با یه گوشی سفرنامه را باز میکنم و با یه گوشی دیگه دهخدا را 

خب اینجوری خیلی بیشتر میفهمم

 مثلا فهمیدم چرا خرزویل اینقدر برام آشناست چون احتمالا هرزویل منظور بوده و هرزویل سرو کهنسالی داره که مدتهاست میخوام برم ببینم و فرصت نشده 

دوباره میرم تلگرام و بالاخره خبری که منتظرش بودم میرسه و دلم از خوشحالی میلرزه ولی یه غم لعنتی گوشه دلم نشسته که حتی با این خبر هم نرفت

روز هشتم

2129

باید امشب یه فیلم ببینم تا حالم بهتر بشه

2128

یه روز به تمام معنا بی خاصیت 

روز هفتم

2127

چرا روزه نشنیدن نداریم

این یک ماه اصلا دلم نمیخواد دردل بشنوم و انرژی منفی دیگران را بگیرم

یک ماه نه حرف میزنم نه میشنوم 

2121

در هر حالتی اشکم در مشکمه 

الانم از خوشحالی و ذوق دارم اشک میریزم

اشکال نداره همین اشکها روحم را صیقل میده

2118

امروز تو دلم آشوبه رو هیچ کاری نمیتونم تمرکز کنم 

یه لحظه فکرای خوب میاد تو ذهنم بعد دوباره یه چیزای ناراحت کننده یادم میفته و نا امید میشم

2113

چه روز شلوغی بود 

دیشب بیخواب شده بودم و با گریه و ذکر گفتن شب زنده داری کرده بودم و صبح دیر تر ازخواب بلند شدم

روزم  را با دانلود سفرنامه ناصرخسرو شروع کردم

بعدبا چکه آب از سقف به خاطربیخیالی مستاجر و جر و بحث های بیخود یکمی حرص خوردم

در ادامه برنامه های بی نتیجه و جور واجوری که برای تقویت زبان انگلیسی دارم امروز آهنگ جنیفر گوش میدم و مغز درد میگیرم

بعد تا ظهر ناصر خسرو خوندم 

ساعت سه با گردو رفتیم آرایشگاه و تو آرایشگاه ناصرخسرو خوندم

بعد که برگشتم خونه برای آشتی به عزیزدلم پیام دادم

و نشستم منتظر لوله کش که بیاد برای سقف یه فکری بکنه

حالا چکار کنم که استرسم کم بشه 

فیلم شب های روشن ببینم 

و با عاشقانه هاش عشق کنم

مستاجر با جیغ و فریاد داره میره

تا الان نخواستم باور کنم دختر به این خوبی معتاده ولی دیگه باورم شد و دلم سوخت

جواب پیامم را گرفتم خیلی رسمی و جدی

مستاجر کلید را تو خونه جا گذاشته و در را بسته و بیشتر جیغ و داد میکنه 

منو حواله میکنه به دست بریده حسین بعد یکمی فکر میکنه و یادش میاد ابوالفضل بود و نفرینش را تصحیح میکنه

برای حال بدش بیشتر دلم میسوزه

سکوت برقرار میشه

جواب پیام بوس میفرستم

میشینم بقیه فیلمم را میبینم

زنگ میزنند 

پیک شال های طرح کاشی که سفارش داده بودم را آورده 

با ذوق پله ها را میرم پایین و شال زرد گل گلی خوشگلم را تحویل میگیرم

گوشی به دست برای شام کباب تابه ای با رب انار درست میکنم و بقیه فیلمم را میبینم

بعد مدتها یه تیکه نخودچی کباب تابه ای میخورم و سعی میکنم با زور فلفل و ماست طعم گوشت را حس نکنم 

بالاخره فیلم بعد شام تموم میشه 

تو دلم عشقولانه شده ولی حیف که قلبم ترک برداشته

روز سوم

2106

"عشق الهی هم اکنون برای تصحیح این وضع ، به کاملترین کار

 خود سرگرم است"

پس همه چی را میپذیرم

2102

روز دوم...

2090

هیچ وقت کامل دل نبریدم

هیچ وقت نا امید نشدم

21 سال صبر کردم 

21 روز دیگه هم صبر میکنم

منتظر می مونم که حرفی را که باید, بشنوم

2086

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد، باد

مـن نیز دل به باد دهم، هرچـه باداباد

از دسـت رفـته بـود وجودِ ضعـیفِ من

صبحم به بوی وصلِ تو، جان باز داد، باد

حافظ

روز دوم


2085

روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد

گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش

آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:

در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!

فریدون مشیری

روز اول

2084

بهترین 21 روز را میخوام شروع کنم

فقط برای دل خودم و ثبت قشنگترین لحظه ها

هر روز یک شعرعاشقانه


2026

هیچی خوب پیش نمیره

روز ششم

2022

صبح نیم ساعت پیاده روی

عصر بدنسازی سنگین

خسته بودم و هنوزکار دیگه ای نکردم

" راز همیشگی شدن همیشه از تو گفتنه"

2020

دیروز رفتم باشگاه و 21 روز ورزش را شروع کردم

امروز خونه هستم و یوگا میکنم

برای یه سری کارهای دیگه برنامه ریزی کردم و با 21 روز پیش میبرم

روز اول

2012

با 21 ساعت که گل کاشتم! فکر میکردم کمتر گند میزدم

21 روز را شروع میکنم برای چند تا کار 

اول اینکه فکر منفی نداریم زمین و زمان هم بهم ریخت من باید سرحال باشم 

دوم ورزش کنم تنبل نباشم

سوم فعلا نمینویسم 

2006

21 ساعت را با بدترین حال ممکن شروع میکنم

6:57 اصلا دوست دارم بهش فکر کنم هر کاری هم میخوای بکن

8:56لعنت به بالکن روبروی کلاسم

10:15معتاده بود وسط پیاده رو چهارزانو نشسته بود و چرت میزد! من از اون بدترم

13:30حالم بهتره

14:55  نگران فردا هستم 

15:49 لعنت بهتون که نه میزارید برید نه مثل آدم میزارید دوستتون داشته باشیم

21:01 خیلی استرس فردا را دارم 

21:56 منت کشی و خر شدن من 

9:56 بی فایده است 

2004

7 صبح 

مجموع یک ساعت و نیمی که بیدار بودم فکر اومده ولی با کنترل تنفس اجازه ندادم ناراحتم کنه و با فکر کردن به برنامه هایی که برای آینده دارم فکرم را عوض کردم

15:30

 فایده نداشت حالا چند ساعت آینده بیشتر تلاش میکنم

فعلا که حالم خیلی بده 

18:40

بهش فکر میکنم ولی بهترم

23:34

غمگین نیستم ولی خوشحالم نیستم و همچنان فکر میکنم

امروز نتیجه ای نداشت دوباره فردا 21 ساعت را شروع میکنم

2003

خیلی ضروری نباید به موضوعی فکر کنم پس 21 روز را میکنم 21 ساعت 

21 ساعت بهش فکر نمیکنم 

 تا ساعت 12 فردا شب و ساعتهایی که خواب بودم اضافه میشه 

 اگه لازم شد 21 ساعت بعدی

1997

21 روز ورزش تا هفته دیگه تعطیل 

1996

برنامه 21 روز را برای کاهش وزن ادامه میدم ولی  این دفعه روی ورزش بیشتر تمرکز میکنم

امروز صبح یه ربع  یوگا کردم و عصر 25 دقیقه حرکات موزون!

شاید بهتر باشه برای موضوع دیگه هم برنامه داشته باشم

مثلا فراموش کردن کسانی که دوستشون دارم ودوستم ندارند یا کسانی که دوستم دارند و دوستشون ندارم یا کسانی که دوستم ندارند و دوستشون ندارم و کسانی که دوستم دارند و دوستشون دارم چون فعلا زندگی باهام لج کرده منم بیشترلجشو درمیارم پس همه را فراموش میکنم 

 این فعلا یه تهدید بود و امیدوارم  نیازی نباشه عملی کنم

"میون بود و نبودت جای خالیتو حساب کن وقت اومدن تموم ثانیه ها را جواب کن"

روز اول

1995

64.5 آخرین وزن

روز بیست و دوم

1991

صبح 64.4 بودم

روز نوزدهم

1987

64 کیلو

روز شانزدهم

1985

برای 3 کیلو اضافه وزن نباید اینقدر خودمو اذیت کنم ولی از سماجت همین چند کیلو عصبی شدم 

بعد از 12 روزدریغ از صد گرم کاهش وزن

البته کم خوری هم خیلی نکردم ولی فعالیتم را بیشترکردم 

امروز روز شلوغیه و سخت ترین قسمتش رفتن به بانک و یواشکی رفتن و ندیدن کارمند مذکوره که امیدوارم از پسش بربیام 

اگه هم نشد که نمیدونم چه برخوردی کنم همون موقع دربارش تصمیم میگیرم

صبح پیاده نمیرم چون خوابم میاد و خسته ام

آخه دیشب عروسی بودم البته خودم در عروسی حضور نداشتم ولی آخر شب که تو کوچه عروس آوردند اینقدر هیجان زده شدم که تا ساعت 1 که کوچه ساکت شد نخوابیدم

موزیک متن:سکوت

روز دوازدهم

1983

باید تمرکز کنم و ازروش ذهنی استفاده کنم تا بتونم به بوی خوش پلو غلبه کنم و ناهار نخورم

کار سختیه

روز یازدهم

1981

65

ناراحتم

روز یازدهم

1975

عصر  آبدوغ خیار خوردم(دیکته اش چه عجیبه) بعدش نیم ساعت حرکات موزون کردم و حلقه زدم

گردو ناگت سرخ کرده و میخوره 

هر چی از روش ذهنی جدیدم استفاده کردم فایده نداشت و بازم دلم ضعف رفت  ولی نخوردم

روز نهم

1973

ناهار نخوردم و با چند تا بادوم و یه دونه کیک تا الان طاقت آوردم

با اینکه بعد مدرسه پیاده روی هم رفته بودم و خرید و بانک 

الان واقعا گرسنه نیستم ولی وسوسه خوردن دارم

یه روش ذهنی پیدا کردم برای کم خوردن امیدوارم جواب بده

بتونم وزن را کم کنم دیگه بعدش سالم خوری را شروع میکنم

همچنان سرحال نیستم ودارم  بدترم میشم

هزینه ها داره زیاد میشه و شاید نتونم سفر تابستون را قطعی کنم و این بیشتر داره حالمو میگیره

فعلا سکوت فکرخوبیه

روز نهم

"عشق همون بود که براش هیچ وقتی نزاشتم"

1972

پرخوری دیروز باعث شد 300 گرم اضافه بشم

از دیروز به شدت بیحال و حوصله ام 

میخواستم پیاده برم ولی پشیمون شدم هدفون گذاشتم و آهنگ گوش میدم و دارم فکر میکنم کاش نرم مدرسه 

تا این حد بی حوصله ام

عصر شاید برم باشگاه 

خوابم میاد

روز نهم

"دیگه اینجا نیستی همه جا تاریکه

بی تو بغض تو چشمامه و گریه نزدیکه"

1971

ظهر پنیر خیار گوجه خوردم با نصف سنگک که مثلا  رژیمی باشه

بعد مغز تخمه 

عصر پیراشکی و نصفه موز

 شام پلو خورش 

خودمو وزن نمیکنم چون نتیجه معلومه

 ظهر چند صفحه از کتابی که از عمو گرفته بودم را خوندم

بعدش مدیتیشن کردم همراه با کلی گریه 

بعد سه خط پیام  

بعدش فقط لم دادم و حتی فکر هم نکردم

عصر یه دوست قدیمی زنگ زد و یکمی حال و احوال کردیم 

بعد اسم یه فیلم قدیمی را از آقای ...پرسیدم و دارم دانلودش میکنم

کلی حرف که لزومی نداشت تو گروه زده بشه ولی به خاطرخانمش ترجیح دادم تو پی وی نرم 

داشتم فکر میکردم امروز هیچ کار مفیدی نکردم ولی خیلی هم بد نبوده 

روز هشتم