امروز دیگه واقعا بداخلاق و افسرده بوذم و هر چی تلاش میکردم لبخندم نمیومد ولی الان تو آسمونم
روز دوازدهم
به خاطر مشکلاتم و با عادتهایی که قبلا داشتم باید نگران و غمگین میبودم
هستم ولی با درصد خیلی خیلی کمتر
روز یازدهم
بعد از پدرم
هیچ مردی را از صمیم قلب دوست نداشتم جز یک نفر
حرفهای هیچ مردی برام اهمیت نداشت جز یک نفرِ
شبا قبل خواب با هیچ مردی رویا نمیبافتم جز یک نفر
و اون یک نفر...
روز یازدهم
از شدت دل درد و هیجان و تنش پریودی خوابم نمیاد
به هیچی هم نمیخوام فکر کنم
آهنگ گوش میدم و اینستا را بالا پایین میکنم
هیچ وقت از بهاره رهنما خوشم نمیومد و ازدواجش هم برام اهمیتی نداره ولی وقتی دیدم با آرامش سرش را روی شونه همسرش گذاشته حال خوبش را حس کردم و براش آرزوی خوشبختی کردم
روز یازدهم
کلی نوشتم و پاک کردم
خلاصه و مفید این میشه که دیگه از ناراحت شدن و افسوس خوردن و آه و ناله خسته شدم
دیگه بهتره وقتی که برای هر چیزی غیر خودم میزارم را محدود کنم
روز دهم
صبح زود جمعه بیدار شدم
تو خواب و بیداری یادم میفته که ناراحتم و یادم میفته باید به زندگی لبخند بزنم! به زور لبهایم را کش میدم و همین جوری که چشمام بسته است لبخند زورکی میزنم
فکر میکنم اینترنت گوشی را روشن کنم و شاید پیامی که منتظرش بودم دیشب رسیده باشه و وقتی میبینم اینترنت وصل بوده ولی پیامی نیومده حالم گرفته میشه
فکر میکنم دیگه خوابم نمیبره و بلند میشم تا شربت لیمو و عسل بخورم
ماشین لباسشویی را روشن میکنم
دوباره میرم تلگرام و خبری نیست
با یه گوشی سفرنامه را باز میکنم و با یه گوشی دیگه دهخدا را
خب اینجوری خیلی بیشتر میفهمم
مثلا فهمیدم چرا خرزویل اینقدر برام آشناست چون احتمالا هرزویل منظور بوده و هرزویل سرو کهنسالی داره که مدتهاست میخوام برم ببینم و فرصت نشده
دوباره میرم تلگرام و بالاخره خبری که منتظرش بودم میرسه و دلم از خوشحالی میلرزه ولی یه غم لعنتی گوشه دلم نشسته که حتی با این خبر هم نرفت
روز هشتم
چرا روزه نشنیدن نداریم
این یک ماه اصلا دلم نمیخواد دردل بشنوم و انرژی منفی دیگران را بگیرم
یک ماه نه حرف میزنم نه میشنوم
در هر حالتی اشکم در مشکمه
الانم از خوشحالی و ذوق دارم اشک میریزم
اشکال نداره همین اشکها روحم را صیقل میده
امروز تو دلم آشوبه رو هیچ کاری نمیتونم تمرکز کنم
یه لحظه فکرای خوب میاد تو ذهنم بعد دوباره یه چیزای ناراحت کننده یادم میفته و نا امید میشم
چه روز شلوغی بود
دیشب بیخواب شده بودم و با گریه و ذکر گفتن شب زنده داری کرده بودم و صبح دیر تر ازخواب بلند شدم
روزم را با دانلود سفرنامه ناصرخسرو شروع کردم
بعدبا چکه آب از سقف به خاطربیخیالی مستاجر و جر و بحث های بیخود یکمی حرص خوردم
در ادامه برنامه های بی نتیجه و جور واجوری که برای تقویت زبان انگلیسی دارم امروز آهنگ جنیفر گوش میدم و مغز درد میگیرم
بعد تا ظهر ناصر خسرو خوندم
ساعت سه با گردو رفتیم آرایشگاه و تو آرایشگاه ناصرخسرو خوندم
بعد که برگشتم خونه برای آشتی به عزیزدلم پیام دادم
و نشستم منتظر لوله کش که بیاد برای سقف یه فکری بکنه
حالا چکار کنم که استرسم کم بشه
فیلم شب های روشن ببینم
و با عاشقانه هاش عشق کنم
مستاجر با جیغ و فریاد داره میره
تا الان نخواستم باور کنم دختر به این خوبی معتاده ولی دیگه باورم شد و دلم سوخت
جواب پیامم را گرفتم خیلی رسمی و جدی
مستاجر کلید را تو خونه جا گذاشته و در را بسته و بیشتر جیغ و داد میکنه
منو حواله میکنه به دست بریده حسین بعد یکمی فکر میکنه و یادش میاد ابوالفضل بود و نفرینش را تصحیح میکنه
برای حال بدش بیشتر دلم میسوزه
سکوت برقرار میشه
جواب پیام بوس میفرستم
میشینم بقیه فیلمم را میبینم
زنگ میزنند
پیک شال های طرح کاشی که سفارش داده بودم را آورده
با ذوق پله ها را میرم پایین و شال زرد گل گلی خوشگلم را تحویل میگیرم
گوشی به دست برای شام کباب تابه ای با رب انار درست میکنم و بقیه فیلمم را میبینم
بعد مدتها یه تیکه نخودچی کباب تابه ای میخورم و سعی میکنم با زور فلفل و ماست طعم گوشت را حس نکنم
بالاخره فیلم بعد شام تموم میشه
تو دلم عشقولانه شده ولی حیف که قلبم ترک برداشته
روز سوم
"عشق الهی هم اکنون برای تصحیح این وضع ، به کاملترین کار
خود سرگرم است"
پس همه چی را میپذیرم
روز دوم...
هیچ وقت کامل دل نبریدم
هیچ وقت نا امید نشدم
21 سال صبر کردم
21 روز دیگه هم صبر میکنم
منتظر می مونم که حرفی را که باید, بشنوم
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد، باد
مـن نیز دل به باد دهم، هرچـه باداباد
از دسـت رفـته بـود وجودِ ضعـیفِ من
صبحم به بوی وصلِ تو، جان باز داد، باد
حافظ
روز دوم
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
فریدون مشیری
روز اول
صبح نیم ساعت پیاده روی
عصر بدنسازی سنگین
خسته بودم و هنوزکار دیگه ای نکردم
" راز همیشگی شدن همیشه از تو گفتنه"
دیروز رفتم باشگاه و 21 روز ورزش را شروع کردم
امروز خونه هستم و یوگا میکنم
برای یه سری کارهای دیگه برنامه ریزی کردم و با 21 روز پیش میبرم
روز اول
با 21 ساعت که گل کاشتم! فکر میکردم کمتر گند میزدم
21 روز را شروع میکنم برای چند تا کار
اول اینکه فکر منفی نداریم زمین و زمان هم بهم ریخت من باید سرحال باشم
دوم ورزش کنم تنبل نباشم
سوم فعلا نمینویسم
21 ساعت را با بدترین حال ممکن شروع میکنم
6:57 اصلا دوست دارم بهش فکر کنم هر کاری هم میخوای بکن
8:56لعنت به بالکن روبروی کلاسم
10:15معتاده بود وسط پیاده رو چهارزانو نشسته بود و چرت میزد! من از اون بدترم
13:30حالم بهتره
14:55 نگران فردا هستم
15:49 لعنت بهتون که نه میزارید برید نه مثل آدم میزارید دوستتون داشته باشیم
21:01 خیلی استرس فردا را دارم
21:56 منت کشی و خر شدن من
9:56 بی فایده است
7 صبح
مجموع یک ساعت و نیمی که بیدار بودم فکر اومده ولی با کنترل تنفس اجازه ندادم ناراحتم کنه و با فکر کردن به برنامه هایی که برای آینده دارم فکرم را عوض کردم
15:30
فایده نداشت حالا چند ساعت آینده بیشتر تلاش میکنم
فعلا که حالم خیلی بده
18:40
بهش فکر میکنم ولی بهترم
23:34
غمگین نیستم ولی خوشحالم نیستم و همچنان فکر میکنم
امروز نتیجه ای نداشت دوباره فردا 21 ساعت را شروع میکنم
خیلی ضروری نباید به موضوعی فکر کنم پس 21 روز را میکنم 21 ساعت
21 ساعت بهش فکر نمیکنم
تا ساعت 12 فردا شب و ساعتهایی که خواب بودم اضافه میشه
اگه لازم شد 21 ساعت بعدی
برنامه 21 روز را برای کاهش وزن ادامه میدم ولی این دفعه روی ورزش بیشتر تمرکز میکنم
امروز صبح یه ربع یوگا کردم و عصر 25 دقیقه حرکات موزون!
شاید بهتر باشه برای موضوع دیگه هم برنامه داشته باشم
مثلا فراموش کردن کسانی که دوستشون دارم ودوستم ندارند یا کسانی که دوستم دارند و دوستشون ندارم یا کسانی که دوستم ندارند و دوستشون ندارم و کسانی که دوستم دارند و دوستشون دارم چون فعلا زندگی باهام لج کرده منم بیشترلجشو درمیارم پس همه را فراموش میکنم
این فعلا یه تهدید بود و امیدوارم نیازی نباشه عملی کنم
"میون بود و نبودت جای خالیتو حساب کن وقت اومدن تموم ثانیه ها را جواب کن"
روز اول
برای 3 کیلو اضافه وزن نباید اینقدر خودمو اذیت کنم ولی از سماجت همین چند کیلو عصبی شدم
بعد از 12 روزدریغ از صد گرم کاهش وزن
البته کم خوری هم خیلی نکردم ولی فعالیتم را بیشترکردم
امروز روز شلوغیه و سخت ترین قسمتش رفتن به بانک و یواشکی رفتن و ندیدن کارمند مذکوره که امیدوارم از پسش بربیام
اگه هم نشد که نمیدونم چه برخوردی کنم همون موقع دربارش تصمیم میگیرم
صبح پیاده نمیرم چون خوابم میاد و خسته ام
آخه دیشب عروسی بودم البته خودم در عروسی حضور نداشتم ولی آخر شب که تو کوچه عروس آوردند اینقدر هیجان زده شدم که تا ساعت 1 که کوچه ساکت شد نخوابیدم
موزیک متن:سکوت
روز دوازدهم
باید تمرکز کنم و ازروش ذهنی استفاده کنم تا بتونم به بوی خوش پلو غلبه کنم و ناهار نخورم
کار سختیه
روز یازدهم
عصر آبدوغ خیار خوردم(دیکته اش چه عجیبه) بعدش نیم ساعت حرکات موزون کردم و حلقه زدم
گردو ناگت سرخ کرده و میخوره
هر چی از روش ذهنی جدیدم استفاده کردم فایده نداشت و بازم دلم ضعف رفت ولی نخوردم
روز نهم
ناهار نخوردم و با چند تا بادوم و یه دونه کیک تا الان طاقت آوردم
با اینکه بعد مدرسه پیاده روی هم رفته بودم و خرید و بانک
الان واقعا گرسنه نیستم ولی وسوسه خوردن دارم
یه روش ذهنی پیدا کردم برای کم خوردن امیدوارم جواب بده
بتونم وزن را کم کنم دیگه بعدش سالم خوری را شروع میکنم
همچنان سرحال نیستم ودارم بدترم میشم
هزینه ها داره زیاد میشه و شاید نتونم سفر تابستون را قطعی کنم و این بیشتر داره حالمو میگیره
فعلا سکوت فکرخوبیه
روز نهم
"عشق همون بود که براش هیچ وقتی نزاشتم"
پرخوری دیروز باعث شد 300 گرم اضافه بشم
از دیروز به شدت بیحال و حوصله ام
میخواستم پیاده برم ولی پشیمون شدم هدفون گذاشتم و آهنگ گوش میدم و دارم فکر میکنم کاش نرم مدرسه
تا این حد بی حوصله ام
عصر شاید برم باشگاه
خوابم میاد
روز نهم
"دیگه اینجا نیستی همه جا تاریکه
بی تو بغض تو چشمامه و گریه نزدیکه"
ظهر پنیر خیار گوجه خوردم با نصف سنگک که مثلا رژیمی باشه
بعد مغز تخمه
عصر پیراشکی و نصفه موز
شام پلو خورش
خودمو وزن نمیکنم چون نتیجه معلومه
ظهر چند صفحه از کتابی که از عمو گرفته بودم را خوندم
بعدش مدیتیشن کردم همراه با کلی گریه
بعد سه خط پیام
بعدش فقط لم دادم و حتی فکر هم نکردم
عصر یه دوست قدیمی زنگ زد و یکمی حال و احوال کردیم
بعد اسم یه فیلم قدیمی را از آقای ...پرسیدم و دارم دانلودش میکنم
کلی حرف که لزومی نداشت تو گروه زده بشه ولی به خاطرخانمش ترجیح دادم تو پی وی نرم
داشتم فکر میکردم امروز هیچ کار مفیدی نکردم ولی خیلی هم بد نبوده
روز هشتم